قصد سفر کردهای دست من و دامنت

قصد سفـر کرده‌ای دستِ مـن و دامنت...
کاسه ی خون میشود چشمِ من از رفتنت

بنــدِ دلم پاره شد تــا تــو صدایـم زدی
بوی سفـر می دهـد لحـنِ صدا کـردنت

می روی و می رود از گـل ســرخ آبــرو
می رسی و می رسد بوی گلاب از تنت

لحظه ای آرام شو، سر بگذارم به پات
تـا که بگیـرد سـرم بـوی گـل از دامنت

مسخ شدن سخت نیست در اثر اشتیاق
چشـمِ من از شوق شد دکمه ی پیراهنت

من که گرفتم فقط تیغ تــو را گــردنـم
کاش بگیری تـو هـم خونِ مـرا گردنت
دیدگاه ها (۱)

از حال اين ديوانه‌خو چيزي نداني بهتر است مانند مردم از خودت،...

سر به روی شانهء غم می‌گذارم بعد توپا بر این دنیای ماتم می‌گذ...

ﺑﮕﺬﺍﺷﺖ ﻗﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ، ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﻣﻦ ﺟﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﺭﻫﮕﺬﺭﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻧﯿﺎ...

حلالم کن اگر روزی چراغ خانه ات بودمحلالم کن اگر روزی می ومی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط