فیک تهیونگ پارت ۵
یکی از دخترا اومد سمتم و گرفتم و گفت : اوپا تو دیگه زحمت نکش خودم میبرمش سر جاش ، اروم نشوندم سر جام و با دستاش اشکامو پاک کرد گفت : هر دختر ، ا.ت دارم با تو حرف میزنم دیگه گریه نکنبعدش دستشو اورد و اشکمو پاک کرد . احساس مسکنم دختر خوبیه چهرش خیلی خشن میخوره اما قلبش از یع گل رز هم شکننده تره . گفتم: هیچی نیست هه جه من فقط دلم برای لوگان تنگ شده بود همین ( این جملرو با حرص غرید )، یهو زد رو شونم گفتم اها اشکال نداره اگر بخوای خودتو خالی کنی من اینجام
تو بغلش احساس امنیت میکردم . چند دقیقه تو بغلش موندم مطمعینم جای اشکام از بین رفته دیگه. هه جه اومد کنارم نشست تا حالم بد شد دلداریم بده یهوشکمم بدجور تیر کشید دوباره خونریزی کردم ، معلم درسشو داد و رفت ایندفعه فقط ۳۰ مین (دقیقه) درس داد و رفت . تهیونگ اومد کنارم انگار اونم فکر کرده بوده برای برادرم گریه میکنم گفت : ا.ت آم ببین الان زنگ اخره و ما میریم تو حیاط میخوای کمکت کنم بریم تو حیاط ؟ گفتم : اره ممنون میشم .وسایلمو جمع کردم و رفتم ایندفعه ته فقط دستمو گرفته بود ولی دردم وحشتناک بود . همینکه رسیدیم برادرمو دیدم که یه روزنامه دیتشه و رو نیمکت نشسته همه دربارش حرف میزدند با صدای جمعیت برگشت سمتمون و منو دید دست ته رو ول کردم و رفتم پشت مدرسه احساس کردم یکی. داره میاد فکر کردم ته هست دیدم که لوگانه داد زدم برو اونطرف ف ف یهو نگام کرد و پوزخند زد اومد سمتم و بزور دستامو گرفت گفت : خفه شو هرزه کوچولو کارت حالا حالا ها شروعش ه مامان اینا منو فرستادن که با پسری نباشی . گفتم : اونوقت نمیدنن پسیرشون با دخترشون چی کار کرده ؟ مطمعینا اگر کسی پیشمون بود فوری قضیه رو میفهمید .
از دید ته : ا،ت یهو دوید رفت منم رفتم دنبالش یه لوگان دست گذاشت رو شونم و گفت : خودم میرم ممنون مراقبش بودی .
بعدشم رفت احساس بدی داشتم واسه همین یواش دنبالشون رفتم ( حرفاشونو میشنوه ) باورم نمیشه یهو افتادم رو زمین اون چجور تونست با خواهرش این کارو کنه زنگ خورد و من فوری رفتم خوته
کامنت:۳۰
تو بغلش احساس امنیت میکردم . چند دقیقه تو بغلش موندم مطمعینم جای اشکام از بین رفته دیگه. هه جه اومد کنارم نشست تا حالم بد شد دلداریم بده یهوشکمم بدجور تیر کشید دوباره خونریزی کردم ، معلم درسشو داد و رفت ایندفعه فقط ۳۰ مین (دقیقه) درس داد و رفت . تهیونگ اومد کنارم انگار اونم فکر کرده بوده برای برادرم گریه میکنم گفت : ا.ت آم ببین الان زنگ اخره و ما میریم تو حیاط میخوای کمکت کنم بریم تو حیاط ؟ گفتم : اره ممنون میشم .وسایلمو جمع کردم و رفتم ایندفعه ته فقط دستمو گرفته بود ولی دردم وحشتناک بود . همینکه رسیدیم برادرمو دیدم که یه روزنامه دیتشه و رو نیمکت نشسته همه دربارش حرف میزدند با صدای جمعیت برگشت سمتمون و منو دید دست ته رو ول کردم و رفتم پشت مدرسه احساس کردم یکی. داره میاد فکر کردم ته هست دیدم که لوگانه داد زدم برو اونطرف ف ف یهو نگام کرد و پوزخند زد اومد سمتم و بزور دستامو گرفت گفت : خفه شو هرزه کوچولو کارت حالا حالا ها شروعش ه مامان اینا منو فرستادن که با پسری نباشی . گفتم : اونوقت نمیدنن پسیرشون با دخترشون چی کار کرده ؟ مطمعینا اگر کسی پیشمون بود فوری قضیه رو میفهمید .
از دید ته : ا،ت یهو دوید رفت منم رفتم دنبالش یه لوگان دست گذاشت رو شونم و گفت : خودم میرم ممنون مراقبش بودی .
بعدشم رفت احساس بدی داشتم واسه همین یواش دنبالشون رفتم ( حرفاشونو میشنوه ) باورم نمیشه یهو افتادم رو زمین اون چجور تونست با خواهرش این کارو کنه زنگ خورد و من فوری رفتم خوته
کامنت:۳۰
۲۷.۹k
۲۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.