هفتخواناسفندیار

#هفت_خوان_اسفندیار
#شاهنامه
#خوان_ششم

خوان ششم گذشتن اسفندیار از برف

چون خورشید کوه نهان شد سپاه به منزلگاه رسید و در آن هوای دلفروز چون بهاران سراپرده خیمه زدند و بزمی آراستند که ناگهان تند بادی برخاست و ابرهای سیاه آسمان را تیره کرد. آن گاه سه شبانه روز برف بارید و باد وزید و برف و بوران خیمه و سراپرده را پوشانید. اسفندیار ناگزیر به لشکریانش گفت:

«اکنون زور و دلاوری سودی ندارد، پس به یزدان که جز او راهنمایی نداریم پناهنده شوید و یاری بخواهید تا مگر این بلا را از ما بگرداند.» پشوتن و سپاهیان دست به دعا و نیایش برداشتند:

بادی خوش برخاست و ابرها را پراکند و روی آسمان باز شد. سه روز دیگر در آن هوای دلپذیر آسودند و روز چهارم اسفندیار بزرگان سپاه را فراخواند و گفت:«به یاری و نیروی یزدان ما بر دژ پیروز خواهیم شد. شما بار و بنه اضافه را همین جا بگذارید و جز سلاح و آب و خورش با خود برندارید و بدانید چون به دژ رسیدید همه توانگر خواهید شد.» لشکریان بنه را بر جای گذاشتند و به راه ادامه دادند. چون پاسی از شب گذشت صدای مرغان دریایی برخاست. اسفندیار دانست که گرگسار کینه بر دل دارد و دروغ می گوید. از او پرسید:

«تو که گفتی به بیابان خشک و بی آب می رسیم پس آواز مرغان دریایی از کجاست؟» گرگسار پاسخ داد:«آب اینجا چون زهر شورست و تنها به درد مرغان و جانوران می آید.»
دیدگاه ها (۱۱)

#هفت_خوان_اسفندیار#شاهنامه#خوان_هفتمخوان هفتم گذشتن اسفندیار...

درود فراوان خدمت کوردیش فایل عزیز تولد دوسالگی پروفایل پربار...

#هفت_خوان_اسفندیار#شاهنامه#خوان_پنجمخوان پنجم کشتن اسفندیار ...

#هفت_خوان_اسفندیار#شاهنامه#خوان_چهارمخوان چهارم کشتن اسفندیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط