عشق ویرانگر
پارت۳۹
که یونا اومد بهم چسبید و ات از دستم کشید بیرون و خودشو بهم چسبوند
ویو ات
دست تهیونگ گرفتم که یهو یه چیزی هلم داد و نزدیک بود بیوفتم که یکی گرفتم
کوک؟
°بلههههه میبینم منم به جز داداش میششناسی
میتونستم اون خنده خبیثشو ببینم ازش جدا شدم و گوشه کتشو گرفتم
راه بیوفت ...°کجا.... دریا ...°اوکیییی
به صدای دریا نزدیک و نزدیک تر میشدیم که با خوردن اب به پام یه حس خیلی خوب بهم منتقل شد کوک همینجوری مبردم که یهو گفت
°بشین
نشستم رو ماسه ها و ولی پام هی با موج دریا برخورد میکرد
رو به کوک که کنارم بود گفتم
ساعت چنده؟
°اومممم نزدیک دو صبح
اوووو
صدای یونا که هی برای تهیونگ عشوه میومد میومد ولی از سکوت تهیونگ معلوم بود حوصلشو نداره هه
°خوب خانوم کیم پاشو بریم
خانوم پارک
°خانوم کیم
باشه باشه خانوم کیم تو برو میخوام یکم هوا بخورم
کوک بلند شد رفت صدای یونا هم قطع شد که صدای یکی اومد
_پاشو بریم خونه
میام ولی میخوام تنها باشم
_نمیشه پاشو
دیدم حرفش نمیشم بلند شدم که دستمو گرفت و کشیدم رفتیم تو یه اتاق و روی تخت خوابیدم که تهیونگم اومد خوابید دو روز گذشت ولی من فقط با اومدن اینجا و اذیت های یونا و سیاهی دنیام حالم بدتر و بدتر میشد یونا هی به تهیونگ میچسبید و این خوشم نمیومد تو این دوروز به کارام فکر کردم واقعا تهیونگ گناهی نداشت که باباش سرم همچین بلایی اورد اروم اروم با عصام میرفتم که صدای یک نفر مانع رفتنم شد
_کجا
میرم ساحل
_وایستا
اومد دستمو گرفت این جدیدن زیاد داره دستمو میگیره به خاطر نیوفتادن اتتتت احتمالا عذاب وجدان گرفته بردم لب ساحل
_چرا هی میخوای بیای اینجا؟
چون دریارو دوست دارم
_چرا اب دیگه
اب؟به این میگی
_اره میری استخر هم همین حسو بهت میده
چی میگه این
واقعا همچین حسی بهت دست میده استخر ؟
_اوهوم
برای من یه حس دیگس یه حس خلاص شدن از دردام یه حس ارامش با اینکه نمیبینمش ولی بازم صداش بهم ارامش میده
_چه عجیببب
اوهوم
_تا حالا تلاشی کردی برای امید به یه معجزه ؟
پوزخند زدم معجزه هه تنها چیزی که این دنیا بهم هیچ وقت نداد خوشی و معجزه و خوشبخت بودنه خیلی بیرحمه هیچ وقت روی خوششو نشون نداد تا اومدم چشمام یکم دنیا رو ببینه مامان بابام و داداشم ولم کردن تا اومدم بفهمم دنیا چه جوریه از دنیا چی میخوام بابامو ازم گرفت تا اومدم عا...هیچی
سرمو انداختم پایین و فقط به صدا گوش کردم که
_عاااا چی چی میخواستی بگی
هیسسسس میخوام صدای دریا رو بشنوم
ساکت شد اروم به صدای ساحل گوش کردم امشب شب خیلی خوبی برام بود
امشب خیلییییی شب خوبیه
_چرا
چون دریا رو احساس میکنم
_چی
هیچی
بعد یک ساعت رفتم تو اتاقم نصفه شب بلند شدم همه خواب بودن و...
۱۹ لایک
۳۰ کامنت
که یونا اومد بهم چسبید و ات از دستم کشید بیرون و خودشو بهم چسبوند
ویو ات
دست تهیونگ گرفتم که یهو یه چیزی هلم داد و نزدیک بود بیوفتم که یکی گرفتم
کوک؟
°بلههههه میبینم منم به جز داداش میششناسی
میتونستم اون خنده خبیثشو ببینم ازش جدا شدم و گوشه کتشو گرفتم
راه بیوفت ...°کجا.... دریا ...°اوکیییی
به صدای دریا نزدیک و نزدیک تر میشدیم که با خوردن اب به پام یه حس خیلی خوب بهم منتقل شد کوک همینجوری مبردم که یهو گفت
°بشین
نشستم رو ماسه ها و ولی پام هی با موج دریا برخورد میکرد
رو به کوک که کنارم بود گفتم
ساعت چنده؟
°اومممم نزدیک دو صبح
اوووو
صدای یونا که هی برای تهیونگ عشوه میومد میومد ولی از سکوت تهیونگ معلوم بود حوصلشو نداره هه
°خوب خانوم کیم پاشو بریم
خانوم پارک
°خانوم کیم
باشه باشه خانوم کیم تو برو میخوام یکم هوا بخورم
کوک بلند شد رفت صدای یونا هم قطع شد که صدای یکی اومد
_پاشو بریم خونه
میام ولی میخوام تنها باشم
_نمیشه پاشو
دیدم حرفش نمیشم بلند شدم که دستمو گرفت و کشیدم رفتیم تو یه اتاق و روی تخت خوابیدم که تهیونگم اومد خوابید دو روز گذشت ولی من فقط با اومدن اینجا و اذیت های یونا و سیاهی دنیام حالم بدتر و بدتر میشد یونا هی به تهیونگ میچسبید و این خوشم نمیومد تو این دوروز به کارام فکر کردم واقعا تهیونگ گناهی نداشت که باباش سرم همچین بلایی اورد اروم اروم با عصام میرفتم که صدای یک نفر مانع رفتنم شد
_کجا
میرم ساحل
_وایستا
اومد دستمو گرفت این جدیدن زیاد داره دستمو میگیره به خاطر نیوفتادن اتتتت احتمالا عذاب وجدان گرفته بردم لب ساحل
_چرا هی میخوای بیای اینجا؟
چون دریارو دوست دارم
_چرا اب دیگه
اب؟به این میگی
_اره میری استخر هم همین حسو بهت میده
چی میگه این
واقعا همچین حسی بهت دست میده استخر ؟
_اوهوم
برای من یه حس دیگس یه حس خلاص شدن از دردام یه حس ارامش با اینکه نمیبینمش ولی بازم صداش بهم ارامش میده
_چه عجیببب
اوهوم
_تا حالا تلاشی کردی برای امید به یه معجزه ؟
پوزخند زدم معجزه هه تنها چیزی که این دنیا بهم هیچ وقت نداد خوشی و معجزه و خوشبخت بودنه خیلی بیرحمه هیچ وقت روی خوششو نشون نداد تا اومدم چشمام یکم دنیا رو ببینه مامان بابام و داداشم ولم کردن تا اومدم بفهمم دنیا چه جوریه از دنیا چی میخوام بابامو ازم گرفت تا اومدم عا...هیچی
سرمو انداختم پایین و فقط به صدا گوش کردم که
_عاااا چی چی میخواستی بگی
هیسسسس میخوام صدای دریا رو بشنوم
ساکت شد اروم به صدای ساحل گوش کردم امشب شب خیلی خوبی برام بود
امشب خیلییییی شب خوبیه
_چرا
چون دریا رو احساس میکنم
_چی
هیچی
بعد یک ساعت رفتم تو اتاقم نصفه شب بلند شدم همه خواب بودن و...
۱۹ لایک
۳۰ کامنت
۸.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.