چندشاتی جونگکوک🪷
ویکتوریا🎀
part3
ات ویو
صبح با سر درد چشمامو باز کردم، آروم دور و ورم رو نگاه ک دم، یه اتاق ، با تم مشکی.. اه اه مشکی*به این قشنگی* اوق.. اینجا کجاست... من کجام.. نکنه منو دزدین... ههه مامانم میکشه منو..
با سرعت از تخت بلند شدم، درو باز کردم..
کلی خدمه ، و نظافتچی بود... از طبقه سوم، به پایین رفتم.. یه خانم مسن رو دیدم
+ببخشید... آجوما
&بله دخترم؟
+ میشه بگید من کجام؟ اینجا کجاست
& ببخشید.. اسمتون چیه؟
+ سوال منو با سوال جوابمیدی؟ اسمم اته
&ا..ات؟! عه شما کی بیدار شدید
+ همین الان.. اینجا کجاست..
& من نمیتونم چیزی بگم.. ارباب گفتن برید طبقه سوم، وارد اتاقی که بالاش نوشته ارباب بشید.
+ اینچه مسخره بازیه، مثل آدم بگید دیگه
غر زد و به طبقه سوم رفت و دنبال اتاق گشت..
+ فکر کنم اینه..
در زدم و در رو باز کردم.. یه مرد به کت و شلوار روی به پنجره وایساده و قهوه میپوشه
■●■●■●■●■●■■●■●■●
+بیخشید؟!
مرد برگشت...
-سلام دخترم
+ب..بابا
-چطوری عسلم؟
*ات رو بغل کرد*
+ بابایی.. مرسی که.. نجاتم دادی
- نجاتت دادم؟!
+ از دست اون عفریته...
- اذیتت میکرد؟
+ آره.. دلم برات تنگ شده بود بابایی😭.
- گریه نکن دختر قشنگ بابایی.
+هق.. بابا.. منو پیش خودت نگه دار
- باشه عزیزم آروم باز دختر نازم..
+دوستت دارم بابایی. دلم برات یه ذره شده بود
- منم دوست دارم عزیزم، منم دلم برات یه ذره شده بود قند عسل بابا.
+ هق.. هیچ وقت مامان باهام خوب نبود🙂💔
-بگردم برات ولش کن.. دخترم حالت خوبه؟ چقدر زیبایی، واقعا چقدر بزرگ شدی نفس من
+ زیباییم به بابام کشیده...
-عه پس چه بابای خوشگلی
+دوستت دارم بابایی
-منم همینطوری دخترم..
the end
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.