عشق قدیمی
عشق قدیمی
part ³
ویو ات:
امروز اولین روز دانشگاهم بود....یه جورایی استرس داشتم.....اما مهم نیس.....فقط خداکنه با دوستم بورام تو یه کلاس باشیم.....اون بهترین دوستمه
بورام: سلام ات شی چطوری؟
ات: سلام....خوبم
بورام: انگار استرس داری
ات: آره خیلی
بورام: اما من اصلا استرس ندارم😐
ات: چطور میتونی استرس نداشته باشی؟
بورام: عااااا نمیدونم
ات: هوففف بیا بریم اونجا کلاس ها رو اعلام میکنن
*رفتیم و کلاس ها رو اعلام کردن.....خوشبختانه منو بورام تو یه کلاس بودیم
کلاس تموم شد.....رفتیم تا بیشتر با محیط دانشگاه آشنا بشیم......یه پسره اومد و به بورام گفت باهاش بره کافه.....اونم قبول کرد.....منم رفتم کتابخونه.....عاشق کتاب خوندنم
کتابخونه خیلی خلوت بود....مگس هم پر نمیزد.....یه کتاب برداشتم و شروع کردم به خوندن....داشتم کتابه رو میخوندم که چشم به اونطرف افتاد.....یه پسره اونجا بود و داشت کتاب برمیداشت......پسره خیلی خوشگل بود.....داشتم نگاهش میکردم که اونم بزگشت و نگاهم کرد
سریع نگاهمو ازش گرفتم....کتابش رو برداشت و رفت رو یه میز دیگه و مشغول به خوندن شد
خیلی ازش خوشم اومده بود.....به بهانهی اون پسره رفتم و یه کتاب دیگه برداشتم.....از نیم رخ خیلی قشنگ بود.....که دوباره برگشت و نگاهم کرد.....دوباره نگاهم رو ازش گرفتم و رفتم نشستم سر جام.....اما....حس میکردم یکم واسم آشنا بود.....شاید قبلا تو مدرسمون بوده
ویو هوپی:
رفتم کتابخونه تا یکم کتاب بخونم....یه دختره اونجا بود.....هی میومد سمت من و تا نگاش میکردم نگاهشو ازم میگرفت.....همهی دخترا همینجورین.....انقدر بدم میاد دخترا بهم نگاه میکنن....اصلا دوست ندارم به دختری پا بدم که بیاد خودشو بهم بچسبونه
اگه به این دخترا رو داد تا آخر عمر ول کن نیستن
اما حس کردم دختره رو میشناسم
زنگ بعدی هم که سرکلاس نشستیم و اینا داشتم میرفتم که یهو یکی خورد بهم و افتاد زمین
نگاه کردم دیدم انگار همون دخترس که تو کتابخونه بود
ات: ب..ب..ب..ببخشید م.. من ح..حواسم نبود
جیهوپ: اشکالی نداره
ات: ش..شرمندم
جیهوپ: گفتم که اشکالی نداره
ات: خ...خدافظ
جیهوپ: خدافظ "سرد"
ویو ات:
خوردم به اون پسره که تو کتابخونه بود
خجالت کشیدم
سریع رفتم و نشستم تو کلاس تا استاد اومد و درس داد
ببخشید بابت تاخیر
سرم شلوغه وقت نمیکنم
part ³
ویو ات:
امروز اولین روز دانشگاهم بود....یه جورایی استرس داشتم.....اما مهم نیس.....فقط خداکنه با دوستم بورام تو یه کلاس باشیم.....اون بهترین دوستمه
بورام: سلام ات شی چطوری؟
ات: سلام....خوبم
بورام: انگار استرس داری
ات: آره خیلی
بورام: اما من اصلا استرس ندارم😐
ات: چطور میتونی استرس نداشته باشی؟
بورام: عااااا نمیدونم
ات: هوففف بیا بریم اونجا کلاس ها رو اعلام میکنن
*رفتیم و کلاس ها رو اعلام کردن.....خوشبختانه منو بورام تو یه کلاس بودیم
کلاس تموم شد.....رفتیم تا بیشتر با محیط دانشگاه آشنا بشیم......یه پسره اومد و به بورام گفت باهاش بره کافه.....اونم قبول کرد.....منم رفتم کتابخونه.....عاشق کتاب خوندنم
کتابخونه خیلی خلوت بود....مگس هم پر نمیزد.....یه کتاب برداشتم و شروع کردم به خوندن....داشتم کتابه رو میخوندم که چشم به اونطرف افتاد.....یه پسره اونجا بود و داشت کتاب برمیداشت......پسره خیلی خوشگل بود.....داشتم نگاهش میکردم که اونم بزگشت و نگاهم کرد
سریع نگاهمو ازش گرفتم....کتابش رو برداشت و رفت رو یه میز دیگه و مشغول به خوندن شد
خیلی ازش خوشم اومده بود.....به بهانهی اون پسره رفتم و یه کتاب دیگه برداشتم.....از نیم رخ خیلی قشنگ بود.....که دوباره برگشت و نگاهم کرد.....دوباره نگاهم رو ازش گرفتم و رفتم نشستم سر جام.....اما....حس میکردم یکم واسم آشنا بود.....شاید قبلا تو مدرسمون بوده
ویو هوپی:
رفتم کتابخونه تا یکم کتاب بخونم....یه دختره اونجا بود.....هی میومد سمت من و تا نگاش میکردم نگاهشو ازم میگرفت.....همهی دخترا همینجورین.....انقدر بدم میاد دخترا بهم نگاه میکنن....اصلا دوست ندارم به دختری پا بدم که بیاد خودشو بهم بچسبونه
اگه به این دخترا رو داد تا آخر عمر ول کن نیستن
اما حس کردم دختره رو میشناسم
زنگ بعدی هم که سرکلاس نشستیم و اینا داشتم میرفتم که یهو یکی خورد بهم و افتاد زمین
نگاه کردم دیدم انگار همون دخترس که تو کتابخونه بود
ات: ب..ب..ب..ببخشید م.. من ح..حواسم نبود
جیهوپ: اشکالی نداره
ات: ش..شرمندم
جیهوپ: گفتم که اشکالی نداره
ات: خ...خدافظ
جیهوپ: خدافظ "سرد"
ویو ات:
خوردم به اون پسره که تو کتابخونه بود
خجالت کشیدم
سریع رفتم و نشستم تو کلاس تا استاد اومد و درس داد
ببخشید بابت تاخیر
سرم شلوغه وقت نمیکنم
۱۶.۳k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.