دیانا: اون واقعا مامانم بود؟ چی اون ادرس اینجا از کجا اور
دیانا: اون واقعا مامانم بود؟ چی اون ادرس اینجا از کجا اورده؟ اصن چیکار داره رفتم پیشش
مهناز: سلام دخترم خوبی
دیانا: سلام مامانم خوبم تو خوبی بابا خوبه؟
مهناز: من اره ولی بابا نه
دیانا: چی؟ چیشده؟
مهناز: امروز شایان اومده بود اونجا هی میگفت من دیانا رو میخوام و از این جور حرفا باباتم گفت من دخترمو به همچین ادم کثیفی نمیدم
دیانا: خوب کرد، بعدش؟
مهناز: بعدش.... بعدش....
دیانا: مامان بگو دیگه مردم
مهناز: بعدش با چاقو زد به شکم بابات و در رفت
بابات الان بیمارستانه
دیانا: چ.... چی؟ اون آشغال چیکار کرده ارسلان بیا
ارسلان: سلام خاله خوبین من ارسلانم
مهناز: سلام عزیزم اره میشناسم
ارسلان: خاله ببخشیدا ولی اون عوضی به دست دیانا هم تیر زده
دیانا: ارسلانننننننن مگه نگفتم به کسی نگو هااااااا
ارسلان: اره دیانا گفتی ولی مامانت هر کسی نیست، حالا خاله میخوای چیکار کنی؟!
مهناز: فقط شکایت
ارسلان: خوب کاری میکنی
دیانا: چی چیو خوب کاری میکنی نه مامان نمیخواد شکایت کنی شر میشه
ارسلان: دیانا میشه بس کنی چه شری؟ چه کشکی؟ ها اون چاقو زده به بابات، تیر زده به تو بعد برای ما شر میشه؟
مهناز: راس میگه مامان ول کن دیگه خب من دیگه برم بیمارستان پیش بابات
دیانا: منم میام مامان
مهناز: نه خیر بشین استراحت کن ببینم
دیانا: خیلی خوب ولی هر چی شد بهم زنگ بزن باشه؟
مهناز: باشه عزیزم
دیانا: گونه مامانم بوس کردم و رفت.
رفتم بالا و گفتم: ارسلان میشه یه لحظه بیای بالا
ارسلان: الان میام
رفتم بالا و گفتم: جانم بگو؟
دیانا: یه قول بهم میدی؟!
ارسلان: چه قولی؟
دیانا: قول به که همیشه پیشم باشی و هوامو داشتی باشی باشه؟
ارسلان: قول میدم تا موقعی که زندم
دیانا: ممنونم🥰
بعد از چند مین مامانم زنگ زد و........
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
مهناز: سلام دخترم خوبی
دیانا: سلام مامانم خوبم تو خوبی بابا خوبه؟
مهناز: من اره ولی بابا نه
دیانا: چی؟ چیشده؟
مهناز: امروز شایان اومده بود اونجا هی میگفت من دیانا رو میخوام و از این جور حرفا باباتم گفت من دخترمو به همچین ادم کثیفی نمیدم
دیانا: خوب کرد، بعدش؟
مهناز: بعدش.... بعدش....
دیانا: مامان بگو دیگه مردم
مهناز: بعدش با چاقو زد به شکم بابات و در رفت
بابات الان بیمارستانه
دیانا: چ.... چی؟ اون آشغال چیکار کرده ارسلان بیا
ارسلان: سلام خاله خوبین من ارسلانم
مهناز: سلام عزیزم اره میشناسم
ارسلان: خاله ببخشیدا ولی اون عوضی به دست دیانا هم تیر زده
دیانا: ارسلانننننننن مگه نگفتم به کسی نگو هااااااا
ارسلان: اره دیانا گفتی ولی مامانت هر کسی نیست، حالا خاله میخوای چیکار کنی؟!
مهناز: فقط شکایت
ارسلان: خوب کاری میکنی
دیانا: چی چیو خوب کاری میکنی نه مامان نمیخواد شکایت کنی شر میشه
ارسلان: دیانا میشه بس کنی چه شری؟ چه کشکی؟ ها اون چاقو زده به بابات، تیر زده به تو بعد برای ما شر میشه؟
مهناز: راس میگه مامان ول کن دیگه خب من دیگه برم بیمارستان پیش بابات
دیانا: منم میام مامان
مهناز: نه خیر بشین استراحت کن ببینم
دیانا: خیلی خوب ولی هر چی شد بهم زنگ بزن باشه؟
مهناز: باشه عزیزم
دیانا: گونه مامانم بوس کردم و رفت.
رفتم بالا و گفتم: ارسلان میشه یه لحظه بیای بالا
ارسلان: الان میام
رفتم بالا و گفتم: جانم بگو؟
دیانا: یه قول بهم میدی؟!
ارسلان: چه قولی؟
دیانا: قول به که همیشه پیشم باشی و هوامو داشتی باشی باشه؟
ارسلان: قول میدم تا موقعی که زندم
دیانا: ممنونم🥰
بعد از چند مین مامانم زنگ زد و........
#اردیا
#اکیپ_سلاطین
#رمان
۷.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.