Fatima🖤🖤
Fatima🖤🖤
عروسکم را برمیداشتند؛گریه میکردم.بیتوجهی میدیدم؛گریه میکردم.تبعیض قائل میشدند؛گریه میکردم.حوصلهام سر میرفت؛گریه میکردم..انگار تنها زبان منطق آن روزهای من گریه بود.ابزاری کارآمد که همیشه حالِ بههم ریختهام رابهترمیکرد.گریه را آنقدر ادامه میدادم تاکسی از راه میرسید و آرامم میکرد،درزندگی بارها پیش آمده که دلم گرفته ونیاز داشتم کسی آرامم کند.اما هرگز مثل بچگی،بدون تعارف و به نشانهی اعتراض،اشک نریختهام.لحظاتی بوده که درخودم فرو ریختهام،بغض کردهام،کم آوردهام وبازهم از روی ناچاری به دیگران لبخندزدهام.
بایددلم رابزنم به دریا،بگذارم اشکها روی پهنهی صورتم بلغزند،اگرآدمها حواسشان نبود،اگرنفهمیدند، اگرسراغم رانگرفتندونپرسیدندخوبی؟!صدایم رابلندتر کنم تاکسی از راه برسد،بی هیچ سؤالی اشکهایم راپاک کند، درآغوشم بگیرد،نوازشم کند تا من بعد از مدتها آرام شوم.و شانههایم خودشان رامیان بازوهای مهربان کسی لوس کنندو قلبم ازدلداری چشمهای کسی آرام شود و بگویم چیزی نبود،فقط دلم کمی آغوش میخواست.باید دلم را بزنم به دریا وبیمحابا بزنم زیرگریه...
#خاص
عروسکم را برمیداشتند؛گریه میکردم.بیتوجهی میدیدم؛گریه میکردم.تبعیض قائل میشدند؛گریه میکردم.حوصلهام سر میرفت؛گریه میکردم..انگار تنها زبان منطق آن روزهای من گریه بود.ابزاری کارآمد که همیشه حالِ بههم ریختهام رابهترمیکرد.گریه را آنقدر ادامه میدادم تاکسی از راه میرسید و آرامم میکرد،درزندگی بارها پیش آمده که دلم گرفته ونیاز داشتم کسی آرامم کند.اما هرگز مثل بچگی،بدون تعارف و به نشانهی اعتراض،اشک نریختهام.لحظاتی بوده که درخودم فرو ریختهام،بغض کردهام،کم آوردهام وبازهم از روی ناچاری به دیگران لبخندزدهام.
بایددلم رابزنم به دریا،بگذارم اشکها روی پهنهی صورتم بلغزند،اگرآدمها حواسشان نبود،اگرنفهمیدند، اگرسراغم رانگرفتندونپرسیدندخوبی؟!صدایم رابلندتر کنم تاکسی از راه برسد،بی هیچ سؤالی اشکهایم راپاک کند، درآغوشم بگیرد،نوازشم کند تا من بعد از مدتها آرام شوم.و شانههایم خودشان رامیان بازوهای مهربان کسی لوس کنندو قلبم ازدلداری چشمهای کسی آرام شود و بگویم چیزی نبود،فقط دلم کمی آغوش میخواست.باید دلم را بزنم به دریا وبیمحابا بزنم زیرگریه...
#خاص
۷.۶k
۲۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.