جیمین : دختره ی احمق ..شاید برا تو مهم نباشه ولی برای من
جیمین : دختره ی احمق ..شاید برا تو مهم نباشه ولی برای من مهمه
جیسو رفت توی اتاقش در رو محکم بست
جیمین: میام میکشمت هاااا وحشی
شب
ات: جیسو دخترم در رو باز میکنی ؟
جیسو در رو باز کرد
ات: عزیزم داریم میریم باغ میای
جیسو : نمیدونم
جیمین : پسر گلم عشق بابای بیا بغلم الکس تو هم بیا
جیسو: م.من نمیام (بغض )
ات :ولی اگه تو نیای به من خوش نمیگذره
جیسو: اوکی
ات رفت پایین
جیمین : بریم عزیزم
ات: چند دقیقه صبر کن عشقم
جیمین: چی شده بیبی
ات: دخترمونم داره میاد
جیمین : اون دختر من نیست
ات: خواهش میکنم دوباره دعوا نکنید
جیسو اومد
ات : بریم
رفتن باغ پسرا هم اونجا بودن
جیمین و ات: سلام به همگی
الکس و فلیکس : سسلاوم
جیسو نفر اخری بود که از ماشین پیاده شد
جیسو : سلام به همگی
اعضا : سلام به خانواده پارک
همه دور اتیش نشسته بودن به جز جیسو چون جیمین بهش گفته بود که باید نمراتت ۲۰بشه
تهیونگ: جیسو تو هم بیا کنار ما بشین
جیسو رفت پیش بقیه
نامجون: داشتی چیکار میکردی
جیسو: درس میخوندم
نامجون: فردا که تعطیله
جیسو: ولی.....
کوک:: ولی نداریم وقتی پیش مایی کتاب بی کتاب
جیسو : ب.باشه
الکس : آبجی میشه از ماشین بسکوییتمو
بیاری
جیسو: نه
جیمین: گمشو بیار
جیسو بغض کرد بلند شد و رفت سمت ماشین
اعضا از رفتار جیمین تعجب کردن
ویوجیسو
بلند شدم رفتم سمت ماشین بیسکوییت کوفتی رو برداشتم از ماشین پیاده میشدم که پام پیچ خورد افتادم
مچ پام خیلی درد میکرد
جیسو: آیییی پام
کوک و ته و ات اومدن پیش جیسو
ات: خوبی مامانی
جیسو : پام پیچ خورده
کوک : بلند شو بشین توی ماشین
جیسو : آیییی نمیتونم درد میکنه
همه دور جیسو جمع شده بودن به جز
جیمین ، جیمین عین
خیالشم نبود داشت با فلیکس و الکس بازی میکرد
جیمین: آخه پسرم مراقب باش میوفتی
چند دقیقه بعد
ویو جیسو
با عمو کوک و تهیونگ نشسته بودم توی ماشین
بدون صدا گریه میکردم حتی بابام یه بار هم
نیومد ببینه مردم یا زندم مامانم هم رفت
کوک: ته جیمین چش شده ؟ (اروم)
ته: نمیدونم
جیسو: اون...اون منو دوست نداره
کوک: نه نه نه اشتباه میکنی جیسو بابات تو
رو با دنیا عوض نمیکنه
جیسو: عمو کوک من الان ۱۴سالمه نمیتونی
منو قانع کنی که اشتباه میکنم
ته : میدونی جیسو بابات سرش شلوغه
جیسو: ما که ندیدم ....ولش من که میمردم براشون هیچ فرقی نداشت
کوک: جیمین خیلی ادم مهربونیه میخوای من
باهاش حرف بزنم
جیسو با شنیدن این حرف ترسید: ن...نه نه نمیخواد
#brs1army7
جیسو رفت توی اتاقش در رو محکم بست
جیمین: میام میکشمت هاااا وحشی
شب
ات: جیسو دخترم در رو باز میکنی ؟
جیسو در رو باز کرد
ات: عزیزم داریم میریم باغ میای
جیسو : نمیدونم
جیمین : پسر گلم عشق بابای بیا بغلم الکس تو هم بیا
جیسو: م.من نمیام (بغض )
ات :ولی اگه تو نیای به من خوش نمیگذره
جیسو: اوکی
ات رفت پایین
جیمین : بریم عزیزم
ات: چند دقیقه صبر کن عشقم
جیمین: چی شده بیبی
ات: دخترمونم داره میاد
جیمین : اون دختر من نیست
ات: خواهش میکنم دوباره دعوا نکنید
جیسو اومد
ات : بریم
رفتن باغ پسرا هم اونجا بودن
جیمین و ات: سلام به همگی
الکس و فلیکس : سسلاوم
جیسو نفر اخری بود که از ماشین پیاده شد
جیسو : سلام به همگی
اعضا : سلام به خانواده پارک
همه دور اتیش نشسته بودن به جز جیسو چون جیمین بهش گفته بود که باید نمراتت ۲۰بشه
تهیونگ: جیسو تو هم بیا کنار ما بشین
جیسو رفت پیش بقیه
نامجون: داشتی چیکار میکردی
جیسو: درس میخوندم
نامجون: فردا که تعطیله
جیسو: ولی.....
کوک:: ولی نداریم وقتی پیش مایی کتاب بی کتاب
جیسو : ب.باشه
الکس : آبجی میشه از ماشین بسکوییتمو
بیاری
جیسو: نه
جیمین: گمشو بیار
جیسو بغض کرد بلند شد و رفت سمت ماشین
اعضا از رفتار جیمین تعجب کردن
ویوجیسو
بلند شدم رفتم سمت ماشین بیسکوییت کوفتی رو برداشتم از ماشین پیاده میشدم که پام پیچ خورد افتادم
مچ پام خیلی درد میکرد
جیسو: آیییی پام
کوک و ته و ات اومدن پیش جیسو
ات: خوبی مامانی
جیسو : پام پیچ خورده
کوک : بلند شو بشین توی ماشین
جیسو : آیییی نمیتونم درد میکنه
همه دور جیسو جمع شده بودن به جز
جیمین ، جیمین عین
خیالشم نبود داشت با فلیکس و الکس بازی میکرد
جیمین: آخه پسرم مراقب باش میوفتی
چند دقیقه بعد
ویو جیسو
با عمو کوک و تهیونگ نشسته بودم توی ماشین
بدون صدا گریه میکردم حتی بابام یه بار هم
نیومد ببینه مردم یا زندم مامانم هم رفت
کوک: ته جیمین چش شده ؟ (اروم)
ته: نمیدونم
جیسو: اون...اون منو دوست نداره
کوک: نه نه نه اشتباه میکنی جیسو بابات تو
رو با دنیا عوض نمیکنه
جیسو: عمو کوک من الان ۱۴سالمه نمیتونی
منو قانع کنی که اشتباه میکنم
ته : میدونی جیسو بابات سرش شلوغه
جیسو: ما که ندیدم ....ولش من که میمردم براشون هیچ فرقی نداشت
کوک: جیمین خیلی ادم مهربونیه میخوای من
باهاش حرف بزنم
جیسو با شنیدن این حرف ترسید: ن...نه نه نمیخواد
#brs1army7
۱۱.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.