p13
رفتیم لباسای کوک رو از خونش برداشتیم راه افتادیم سمت خونه....
ات ویو
ات:ما اومدیم..
مکس:خوش امدید..ساعت 6 میخوایم بریم و الان ساعت چهاره برید اماده شید..
ات:اوکی:(داشتم میرفتم که یهو مکس صدام زد)
مکس:اته..
ات:بله
مکس:میخوای جونگ کوک اینجا بمونه علف زیر پاهاش جم شه..؟
ات:واایی حواسم نبود بببخشید ..بیا تا اتاقت رو نشونت بدم..
کوک:باشه..
کوک رو بردم بالا اتاقش رو نشونش دادم داشتم میرفتم که یهو دستمو کشید و مانع رفتم شد...
ات:مشکلی پیش اومده...؟
کوک:مشکل که نه ولی خودم یه مشکل دارم...
ات:چه مشکلی میتونم کمکت کنم...
کوک:اهوم...
کوک:گوش میکنم...
ات:خب راستش میخوام برم حموم ولی من یکم ضربه به کتفم وارد شده نمیتونم لباسم رو درارم گفتم که میتونی بهم کمک کنی... اگه میخوای؟
ات:..اهوم ..چرا که نه..
(کوک رفت نشست روی تخت و اته هم روی زانو هاش بود خیلی به جونگ کوک نزدیک بود ...)
کوک ویو
به اته گفتم و اونم کمک کرد..
وقتی که با ظرافت داشت دکمه های لباسم رو باز میکرد چون خیلی بهم نزدیک بود نفسای داغش به بدنم برخورد میکرد ... خیلی جالبه حتی نفسش هم اغوات میکنه چه برسه به خودش....
پیرهنم رو به ارومی دراورد و گذاشت کنار تخت...
ات:وای اینکه یکم خونریزی دارم ..چه اتفاقی افتاده واست؟
کوک:چیز خاصی نیست از اینجا به بعدش رو میتونم ..ممنون بابت کمکت..
خواست بلند بشه که اته یواش هولش داد و باعث دوباره نشستن روی تخت شد...
ات:کجا کجا با این عجله..(دستاش روی کمرشه)
کوک:اتفاقی افتاده (متعجب بخاطر رفتار اته)
ات:وضع خودتو نمیبینی خیلی عصبانی میشم از ادمایی که مواظب خودشون نیستن ...الان فقط اگه ...فقط اگه یه دوست ساده نبودی میدونستم چکارت کنم...
(که یهو کوک از دست اته اته گرفت و روی پاهاش گذاشت)
کوک:هوم یعنی چی دوست معمولی تو دوست داری فراتر از دوست باشیم که مواظبم باشه(بم و جذاب در گوشش)
ات:بخاطر اینه میگم خنگی..(یواش با دستش زد توی سرش)
کوک:واسه چی؟
ات:اگه باهوش بودی میدونستی که تا حالا من چی گفتم...
کوک:مگه منظورت همو....(تا خواست ادامه حرفش رو بزنه اته دست گذاشت روی دهنش و بگم هنوز توی همون حالت موندن و اته از روی پای جونگ کوک بلند نشده)
ات:نخیر استاد منظورم صمیمی ترین دوست بود اگه صمیمی ترین دوستم بودی نمیزاشتم حتی یه خش بیوفته روت ولی خوب فعلا تو دوست داری معمولی باشه...(خواست پاشه که جونگ کوک از کمر گرفتش و دوباره نشوندش)
ات:هی چکار میکنی میخوام برات وان رو پر کنم..
کوک:ولی اگه تو بخوای میتونیم بیشتر از دوست صمیمی هم باشیم..(بم)
ات:جونگ کوک ..(پوکر)
ات:بفرما حموم توهم زدی ..پاشو پاشو(پوکر و دست کوک رو گرفته و میکشه)
کوک:وا اته من داشتم جد....(که با اومدن لب های اته روی لب های کوک حرفش نصف نیمه موند)
اته ازش جدا شد که کوک با شک و تعجبی که داشت نگاه به اته میکرد...
ات:الان میری حموم یا نه..
کوک:اوم به یه شرط..(تازه از شک درومده و فهمیده چه اتفاقی افتاده
ات:چه شرطی ..
کوک:این شرط (با اومدن لب های کوک روی لب های اته اته نتونست حرفی بزنه)
کوک یکی از دستاشو روی کمر باریک اته گذاشته و اون یکی گردن اته رو گرفته .....
ات ویو
واقعا نمیدونم چم بود که این کارو کردم ولی میدونم راه دیگه ای نداشتم پس ..انجامش دادم ..بعد کوک بهم گفت یه شرط داره بره حموم منم اوکی دادم به شرطش تا خواستم بپرسم منظورش چیه سریع لباش روی لبام اومد ...خیلی مهرانه میبوسید ..من خیلی تعجب کردم واقعا نمیدونستم چکار کنم..که یهو با اون دستای مردونه و رگ دار کمرم رو گرفت و با اون یکی گردنمو منو نزدیک خودش کرد ...بدن لختش به بدنم خورد ...واقعا حرارت بندش خیلی بالا بود از روی لباس هم ادم گرمش میشد .....
وقتی ازم جدا شد خواستم حرفی بزنم..که انگشت کشیدش روی لبم اومد ...
کوک:هیش الان موقع حرف زدن نیست ..خودت جواب سوالت رو پیدا کن..(بم و لبخند دختر کش و وقتی که وارد حموم شد منو یه نگاه کرد و دوباره اوم لب منو به مدت خیلی کم بوسید و وقتی که داشت وارد حموم میشد یه چشمک جذاب زد و رفت
....................................................................................................................................................................................................
ات ویو
ات:ما اومدیم..
مکس:خوش امدید..ساعت 6 میخوایم بریم و الان ساعت چهاره برید اماده شید..
ات:اوکی:(داشتم میرفتم که یهو مکس صدام زد)
مکس:اته..
ات:بله
مکس:میخوای جونگ کوک اینجا بمونه علف زیر پاهاش جم شه..؟
ات:واایی حواسم نبود بببخشید ..بیا تا اتاقت رو نشونت بدم..
کوک:باشه..
کوک رو بردم بالا اتاقش رو نشونش دادم داشتم میرفتم که یهو دستمو کشید و مانع رفتم شد...
ات:مشکلی پیش اومده...؟
کوک:مشکل که نه ولی خودم یه مشکل دارم...
ات:چه مشکلی میتونم کمکت کنم...
کوک:اهوم...
کوک:گوش میکنم...
ات:خب راستش میخوام برم حموم ولی من یکم ضربه به کتفم وارد شده نمیتونم لباسم رو درارم گفتم که میتونی بهم کمک کنی... اگه میخوای؟
ات:..اهوم ..چرا که نه..
(کوک رفت نشست روی تخت و اته هم روی زانو هاش بود خیلی به جونگ کوک نزدیک بود ...)
کوک ویو
به اته گفتم و اونم کمک کرد..
وقتی که با ظرافت داشت دکمه های لباسم رو باز میکرد چون خیلی بهم نزدیک بود نفسای داغش به بدنم برخورد میکرد ... خیلی جالبه حتی نفسش هم اغوات میکنه چه برسه به خودش....
پیرهنم رو به ارومی دراورد و گذاشت کنار تخت...
ات:وای اینکه یکم خونریزی دارم ..چه اتفاقی افتاده واست؟
کوک:چیز خاصی نیست از اینجا به بعدش رو میتونم ..ممنون بابت کمکت..
خواست بلند بشه که اته یواش هولش داد و باعث دوباره نشستن روی تخت شد...
ات:کجا کجا با این عجله..(دستاش روی کمرشه)
کوک:اتفاقی افتاده (متعجب بخاطر رفتار اته)
ات:وضع خودتو نمیبینی خیلی عصبانی میشم از ادمایی که مواظب خودشون نیستن ...الان فقط اگه ...فقط اگه یه دوست ساده نبودی میدونستم چکارت کنم...
(که یهو کوک از دست اته اته گرفت و روی پاهاش گذاشت)
کوک:هوم یعنی چی دوست معمولی تو دوست داری فراتر از دوست باشیم که مواظبم باشه(بم و جذاب در گوشش)
ات:بخاطر اینه میگم خنگی..(یواش با دستش زد توی سرش)
کوک:واسه چی؟
ات:اگه باهوش بودی میدونستی که تا حالا من چی گفتم...
کوک:مگه منظورت همو....(تا خواست ادامه حرفش رو بزنه اته دست گذاشت روی دهنش و بگم هنوز توی همون حالت موندن و اته از روی پای جونگ کوک بلند نشده)
ات:نخیر استاد منظورم صمیمی ترین دوست بود اگه صمیمی ترین دوستم بودی نمیزاشتم حتی یه خش بیوفته روت ولی خوب فعلا تو دوست داری معمولی باشه...(خواست پاشه که جونگ کوک از کمر گرفتش و دوباره نشوندش)
ات:هی چکار میکنی میخوام برات وان رو پر کنم..
کوک:ولی اگه تو بخوای میتونیم بیشتر از دوست صمیمی هم باشیم..(بم)
ات:جونگ کوک ..(پوکر)
ات:بفرما حموم توهم زدی ..پاشو پاشو(پوکر و دست کوک رو گرفته و میکشه)
کوک:وا اته من داشتم جد....(که با اومدن لب های اته روی لب های کوک حرفش نصف نیمه موند)
اته ازش جدا شد که کوک با شک و تعجبی که داشت نگاه به اته میکرد...
ات:الان میری حموم یا نه..
کوک:اوم به یه شرط..(تازه از شک درومده و فهمیده چه اتفاقی افتاده
ات:چه شرطی ..
کوک:این شرط (با اومدن لب های کوک روی لب های اته اته نتونست حرفی بزنه)
کوک یکی از دستاشو روی کمر باریک اته گذاشته و اون یکی گردن اته رو گرفته .....
ات ویو
واقعا نمیدونم چم بود که این کارو کردم ولی میدونم راه دیگه ای نداشتم پس ..انجامش دادم ..بعد کوک بهم گفت یه شرط داره بره حموم منم اوکی دادم به شرطش تا خواستم بپرسم منظورش چیه سریع لباش روی لبام اومد ...خیلی مهرانه میبوسید ..من خیلی تعجب کردم واقعا نمیدونستم چکار کنم..که یهو با اون دستای مردونه و رگ دار کمرم رو گرفت و با اون یکی گردنمو منو نزدیک خودش کرد ...بدن لختش به بدنم خورد ...واقعا حرارت بندش خیلی بالا بود از روی لباس هم ادم گرمش میشد .....
وقتی ازم جدا شد خواستم حرفی بزنم..که انگشت کشیدش روی لبم اومد ...
کوک:هیش الان موقع حرف زدن نیست ..خودت جواب سوالت رو پیدا کن..(بم و لبخند دختر کش و وقتی که وارد حموم شد منو یه نگاه کرد و دوباره اوم لب منو به مدت خیلی کم بوسید و وقتی که داشت وارد حموم میشد یه چشمک جذاب زد و رفت
....................................................................................................................................................................................................
۱۴.۸k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.