عشق تنهایی🐯🌓✨p ۱۲
تهیونگ:ممنون
و دکتر میره تهیونگ پوفی میکنه و دستش رو توی موهاش میکشه
هانا:عمو منو میبری خونه
تهیونگ:اره بیا بریم
یوکی:من پیش مایا میمونم
تهیونگ:باشه
تهیونگ هانا رو بغل میکنه و میبرتش توی ماشین و کمر بندش رو میبنده و میره میشینه پشت فرمون و حرکت میکنه میرسه و هانا زنگ و میزنه میره تو و تهیونگ حرکت میکنه به بیمارستان و میره میبینه یوکی پشت شیشه جلوی اتاق مایا نشسته مایا چشماش رو بسته تهیونگ بهش خیره میشه و نگاش میکنه پرستار داره میره تو که ضربان قلبش رو چک کنه
تهیونگ:میتونم برم داخل
پرستار:بله بفرمایید فقط ۱۰ دیقه
تهیونگ:باشه
تهیونگ میره داخل و پیش مایا میشینه و دستش رو میگیره
تهیونگ:مایا..... دلم برا چشات تنگ شده..... چشاتو باز کن..... منو نگاه کن.... ببین منو..... مایا باهام قهری.... چیکار کردم که قهر کردی و نگام نمیکنی ..... (و اروم اشک میریخت)
در اتاق باز شد و پرستار اومد داخل
پرستار:ببخشید وقت تموم شد باید برید بیرون
تهیونگ دست مایا رو داشت ول میکرد که مایا محکم دستش رو گرفت
تهیونگ:پرستار دستم رو ول نمیکنه محکم گرفته
پرستار:علایم حیاتیش خوبه و میتونه بشنوه و لمس کنه ولی نمیتونه بلند شه و مغز دستور نمیده که چشماش رو باز کنه
تهیونگ:خب من میتونم اینجا باشم کلا
پرستار:بله فقط باید لباس مخصوص بپوشید
تهیونگ اروم دستش رو از دست مایا جدا کرد و رفت بلاس مخصوص رو پوشید و دوباره پیش مایا اومد
(بچه ها حوصله ندارم کل روزای بیمارستان رو بنویسم بخواطر همین یه پرش زمانی بلند میکنم)
[پرش زمانی ۱هفته بد_خونه ی تهیونگ]
ویو مایا🌓✨
دیروز از بیمارستان مرخص شدم تهیونگ حتی توی بیمارستان هم نمیخوابید بخاطر همین بهش گفتم:« خیلی خسته ای امشب رو بخواب »و قبول کرد منو بغل کردو به خواب رفتیم بیدار شدم با قیافه ی تهیونگ مواجه شدم به من زول زده بود
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع❌
و دکتر میره تهیونگ پوفی میکنه و دستش رو توی موهاش میکشه
هانا:عمو منو میبری خونه
تهیونگ:اره بیا بریم
یوکی:من پیش مایا میمونم
تهیونگ:باشه
تهیونگ هانا رو بغل میکنه و میبرتش توی ماشین و کمر بندش رو میبنده و میره میشینه پشت فرمون و حرکت میکنه میرسه و هانا زنگ و میزنه میره تو و تهیونگ حرکت میکنه به بیمارستان و میره میبینه یوکی پشت شیشه جلوی اتاق مایا نشسته مایا چشماش رو بسته تهیونگ بهش خیره میشه و نگاش میکنه پرستار داره میره تو که ضربان قلبش رو چک کنه
تهیونگ:میتونم برم داخل
پرستار:بله بفرمایید فقط ۱۰ دیقه
تهیونگ:باشه
تهیونگ میره داخل و پیش مایا میشینه و دستش رو میگیره
تهیونگ:مایا..... دلم برا چشات تنگ شده..... چشاتو باز کن..... منو نگاه کن.... ببین منو..... مایا باهام قهری.... چیکار کردم که قهر کردی و نگام نمیکنی ..... (و اروم اشک میریخت)
در اتاق باز شد و پرستار اومد داخل
پرستار:ببخشید وقت تموم شد باید برید بیرون
تهیونگ دست مایا رو داشت ول میکرد که مایا محکم دستش رو گرفت
تهیونگ:پرستار دستم رو ول نمیکنه محکم گرفته
پرستار:علایم حیاتیش خوبه و میتونه بشنوه و لمس کنه ولی نمیتونه بلند شه و مغز دستور نمیده که چشماش رو باز کنه
تهیونگ:خب من میتونم اینجا باشم کلا
پرستار:بله فقط باید لباس مخصوص بپوشید
تهیونگ اروم دستش رو از دست مایا جدا کرد و رفت بلاس مخصوص رو پوشید و دوباره پیش مایا اومد
(بچه ها حوصله ندارم کل روزای بیمارستان رو بنویسم بخواطر همین یه پرش زمانی بلند میکنم)
[پرش زمانی ۱هفته بد_خونه ی تهیونگ]
ویو مایا🌓✨
دیروز از بیمارستان مرخص شدم تهیونگ حتی توی بیمارستان هم نمیخوابید بخاطر همین بهش گفتم:« خیلی خسته ای امشب رو بخواب »و قبول کرد منو بغل کردو به خواب رفتیم بیدار شدم با قیافه ی تهیونگ مواجه شدم به من زول زده بود
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع❌
۸.۷k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.