عشق تنهایی 🐯🌓✨p ۱۰
تهیونگ:چی پسر عموت (بچم غیرتی شده)
مایا:او یادم رفته بود
تهیونگ:قضیه چیه
مایا :خب تهیونگ پسر عموم میاد خواستگاریم
تهیونگ:خب جواب تو چیه اگه اومد
مایا:باید باهاش ازدواج کنم
تهیونگ:چییییییییییییییییییییییی
مایا:داداشم مجبورم کرد
تهیونگ:همین الان میریم به داداشت میگیم تو رابطه ایم
مایا:نمیتونم
تهیونگ:یعنی چی که نمیتونم مگه با خودته
مایا:تهیونگ ترو خدا نرو ترو خدا داداشم تورو میکشه وایسا تهیونگ
تهیونگ:چی میگی تو من نمیخوام از دستت بدم
مایا:تهیونگ داداشم جلوی چشمم مامان و بابام رو به قتل رسوند به من گفت اگه به کسی بگم میکشتم الان به تو گفتم منو میکشه ترو خدا نمیخوام بمیری
تهیونگ:داداشت چیکار کرده
مایا:من قبلا ازدواج کرده بودم عاشق اون مرد بودم توی ۵سالگی و اونم عاشقم بود توی ۱۵ داداشم اونو جلو چشمم کشت و من افسردگی گرفتم
تهیونگ:احساس نمیکنی یکم سنت برا ازدواج کن بود
مایا:تهیونگ اون حتی بچه ی خودشم کشته
تهیونگ:ولی من بهش میگم
مایا:نه ترو خدا تهیونگ
تهیونگ بدون توجه گریه های مایا و التماس کردناش میره پیش مایکل
مایکل:ابجی چرا گریه میکنی نکنه این مردتیکه کاریت کردن
تهیونگ:اولا من دوست پسرشم دومن خودتی
مایکل:چی تو کدوم خری هستی که بخوای دوست پسر خواهر من باشی
تهیونگ:خر خودتی
مایکل:نکنه دلت میخواد بمیری
مایا:منو بکش نمیزارم اونو بکشی
تهیونگ:مایا برو کنار از پسش برمیام
مایکل:اینکه کار خیلی راحتیه که ترو بکشم ضعیفه
تهیونگ:ببین درست صحبت کنا
مایکل:مثلا میخوای چیکار کنی اگه اینجوری(مایا رو پرت میکنه اونور که سر مایا با میله ای برخورد میکنه ) کنم
تهیونگ:عوضی چیکار کردی (تهیونگ یقه ی مایکل رو میگیره میزنه تو سرش و باعث میشه مایکل بیوفته زمین تهیونگ روی مایکل میشینه و تا حد مرگ کتکش میزنه جوری که مایکل خون بالا میاره تهیونگ مایکل رو ول میکنه و میره پیش مایا)
تهیونگ:یوکی چش شده ترو خدا ببرینش دکتر
یوکی:تهیونگ اروم باش زنگ زدم اورژانس
هانا که تا الان داشت به این صحنه ها نگاه میکرد و گریه میکرد اومد نزدیک مایا
هانا :عمه (با گریه)
تهیونگ:هانا شی بیا بغلم عمه حالش خوبه خب
هانا:نه عمو عمه بیهوش شده شاید هیچ وقت بیدار نشه (گریه سگی)
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع❌
مایا:او یادم رفته بود
تهیونگ:قضیه چیه
مایا :خب تهیونگ پسر عموم میاد خواستگاریم
تهیونگ:خب جواب تو چیه اگه اومد
مایا:باید باهاش ازدواج کنم
تهیونگ:چییییییییییییییییییییییی
مایا:داداشم مجبورم کرد
تهیونگ:همین الان میریم به داداشت میگیم تو رابطه ایم
مایا:نمیتونم
تهیونگ:یعنی چی که نمیتونم مگه با خودته
مایا:تهیونگ ترو خدا نرو ترو خدا داداشم تورو میکشه وایسا تهیونگ
تهیونگ:چی میگی تو من نمیخوام از دستت بدم
مایا:تهیونگ داداشم جلوی چشمم مامان و بابام رو به قتل رسوند به من گفت اگه به کسی بگم میکشتم الان به تو گفتم منو میکشه ترو خدا نمیخوام بمیری
تهیونگ:داداشت چیکار کرده
مایا:من قبلا ازدواج کرده بودم عاشق اون مرد بودم توی ۵سالگی و اونم عاشقم بود توی ۱۵ داداشم اونو جلو چشمم کشت و من افسردگی گرفتم
تهیونگ:احساس نمیکنی یکم سنت برا ازدواج کن بود
مایا:تهیونگ اون حتی بچه ی خودشم کشته
تهیونگ:ولی من بهش میگم
مایا:نه ترو خدا تهیونگ
تهیونگ بدون توجه گریه های مایا و التماس کردناش میره پیش مایکل
مایکل:ابجی چرا گریه میکنی نکنه این مردتیکه کاریت کردن
تهیونگ:اولا من دوست پسرشم دومن خودتی
مایکل:چی تو کدوم خری هستی که بخوای دوست پسر خواهر من باشی
تهیونگ:خر خودتی
مایکل:نکنه دلت میخواد بمیری
مایا:منو بکش نمیزارم اونو بکشی
تهیونگ:مایا برو کنار از پسش برمیام
مایکل:اینکه کار خیلی راحتیه که ترو بکشم ضعیفه
تهیونگ:ببین درست صحبت کنا
مایکل:مثلا میخوای چیکار کنی اگه اینجوری(مایا رو پرت میکنه اونور که سر مایا با میله ای برخورد میکنه ) کنم
تهیونگ:عوضی چیکار کردی (تهیونگ یقه ی مایکل رو میگیره میزنه تو سرش و باعث میشه مایکل بیوفته زمین تهیونگ روی مایکل میشینه و تا حد مرگ کتکش میزنه جوری که مایکل خون بالا میاره تهیونگ مایکل رو ول میکنه و میره پیش مایا)
تهیونگ:یوکی چش شده ترو خدا ببرینش دکتر
یوکی:تهیونگ اروم باش زنگ زدم اورژانس
هانا که تا الان داشت به این صحنه ها نگاه میکرد و گریه میکرد اومد نزدیک مایا
هانا :عمه (با گریه)
تهیونگ:هانا شی بیا بغلم عمه حالش خوبه خب
هانا:نه عمو عمه بیهوش شده شاید هیچ وقت بیدار نشه (گریه سگی)
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع❌
۷.۵k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.