عشق تنهایی🐯🌓✨p ۱۱

تهیونگ:یوکی هانا رو ببر اونور
یوکی هانا رو بغل میکنه و میبره اون ور
مایا:تهیونگ (با صدای اروم)
تهیونگ:جانم
مایا:خوابم میاد خیلی خستم میخوام بخوابم(با صدای اروم)
تهیونگ:مایا ترو خدا دووم بیار ترو خدا نمیخوام از دستت بدم (با گریه)
مایا:ولی دیگه نمیتونم (اروم تر از قبل)
تهیونگ:نه مایا چشاتو باز کن اان امبولانس میرسه (با داد و گریه)
همون موقع امبولانس رسید و سریع بردنش بیمارستان و به اتاق عمل بردنش تهیونگ پشت اتاق عمل نشته و موهاش رو توی دستش گرفته
یوکی:هی داداش حالش خوبه
تهیونگ:نمیدونم
هانا:عمو عمه کجاس (با گریه)
تهیونگ :عمو قربونت بشم بیا بغلم ببینم چرا گریه میکنی اون خوبه قویه خوب میشه باشه گریه نکن دیگه
هانا:اگه گریه نکنم خوب میشه
تهیونگ:اره عزیزم خوب خوب میشه
تهیونگ هانا رو روی پاش نشوند
یوکی هم بغل تهیونگ نشست که دکتر اومد بیرون تهیونگ سریع هانا رو گزاشت پایین و به سمت دکتر رفت
تهیونگ:دختر حالش چطوره
دکتر:ضربه مغزی شدن و به کما رفتن ما تمام تلاشمون رو کردیم دیگه به خودش بستگی داره بهوش بیان یا نه
تهیونگ:الان کجان میتونم ببینمش
دکتر:منتقلش کنن به بخش میتونید از پشت شیشه ببینیدش


ادامه دارد......
اسکی ممنوع ❌