چندشاتی جونگکوک

چندشاتی جونگکوک

part 2

-کوک.. حق با مامان باباته.. من خیلی بدرد نخورم..

+میبینی؟ حتی خودش باور داره

کوک عصبی شد

-هرچقدر میخواید حرف بزنید، من ات رو ول نمیکنم.. نه الان، نه هیچ‌وقت دیگه

×جمع کن خودتو.. این دختر چی داره ها؟؟

-چیزی که شماها ندارید

ات آروم، بدون‌اینکه کسی متوجه بشه بلند شد و آروم از پله ها پایین رفت و با اشک با خودش زمزمه کرد

-چقدر بدرد نخورم که‌نمیتونم‌باردار بشم.. من و کوک هزاران بار تلاش کردیم( خندم‌گرفت😂) ولی حامله نمیشم... خیلی دکتر رفتیم.. ولی نمیتونیم..

همینطور با اشک راه میرفتم که یهو چشمام سیاهی رفت و سر خوردم

جونگکوک ویو

همینطور که با اخم و عصبانیت با پدر و مادرم بحث میکردم، متوجه شدم ات نیست

-ات کجاست؟!
با ترس زمزمه کردم

+اون هرزه رو ول کن

جونگکوک عصبی شد

-خفه شو.. حرف دهنتو بفهم

با عصبانیت‌گفت و شروع کرد به گشتن ات..

بالاخره بعد از چند دقیقه متوجه شد ات بیهوش روی پله ها افتاده

با ترس ات رو بغل کرد

-ات..

× نقش باشی‌نکن بلند شو

-بس میکنی یا نه؟
با عصبانیت‌گفت، ات رو براید استایل بغل کرد و سوار‌ماشین کرد

مادر و‌پدر جونگکوک هم دنبالشون راه افتادن
دیدگاه ها (۱۰)

چندشاتی‌جونگکوکpart 3 ات رو روی یه تخت گذاشتنبعد از چند دقیق...

چندشاتی جونگکوکpart 1با لبخند و خوشحالی لباس سفید و زیباش رو...

چندشاتی جونگکوکpart 1لبخندی زدم و استکان چایی رو از مادر جون...

چندشاتی جونگکوک،part 2اما یهو در باز شد و هلن وارد شدپوزخند ...

دوست پسر دمدمی مزاج

حس های ممنوعه ۶

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط