ایمجین از Suga

- اونا دارن چی کار می‌کنن؟؟؟
یونگی وحشت‌زده پا شد و به دختر کوچیکش که کمی دورتر داشت با بچه‌های دیگه بازی می‌کرد، خیره شد.
همون لحظه بود که دیدین دخترتون یکی رو بوسید. درحالی که محو زیبایی اون صحنه بودی با ذوق گفتی
+ واااای یونگی دخترمون الان اولین بوسه‌ش رو تجربه کرد، چقدر ناز.
- چه ناز؟؟؟
چشماش گشاد شده بود. داشت از عصبانیت منفجر میشد.
- اون فقط 3 سال شه! وای خدای من.
این رو گفت و سعی کرد خودش رو کنترل کنه.
+ عشقم، چرا انقدر جدی گرفتی؟ اونا بچه ان، از این چیزا که سر درنمیارن.
یونگی که حسابی حرصش گرفته بود، روی مبل ولو شد و با ناراحتی گفت
- حالا حتما باید واسه اولین بارش پسر تهیونگ رو می‌بوسید؟؟؟

⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
#Suga#fic ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃𝗕tsͦ𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
@aemy_bts_ot7
دیدگاه ها (۱۹)

وانشات از Jungkook

سناریو از Suga

وانشات از Jimin

جواب ناشناس...

پارت سوم:داستان از دیدگاه یونگی: بعد یک روز به دگو رسیدند ، ...

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط