وانشات از Jungkook
#Kooki
𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻 𝗞𝗼𝗼𝘁𝗮𝗵
امروزم مثل همیشه دیر کردم.از کافه شرکت یه آیس لاته گرفتم و سمت دفتر کارم رفتم.سرعتم اینقدر زیاد بود که به یه نفر برخوردم.تا سمتم برگشت دستمو روی سرم گذاشتم و وانمود کردم که اون بهم اسیب زده.
-اما شما به من برخورد کردین؟
صداش....نه نه....نباید اون باشه....اصلا امکان نداره...
سرمو بلند کردم و با بد اخلاق ترین رئیس دوران ها،یعنی جئون جونگ کوک چشم تو چشم شدم...
دستمو از روی سرم پایین اوردم *ا/ت تو دیگه مردی....ادم خوبی بودی...خداحافظ* تعظیم نود درجه ای کردم و با عذر خواهی ارومی فوری اونجا رو ترک کردم.
در دفترم رو باز کردم و واردش که شدم محکم بستمش.دستمو رو قفسه سینم گذاشتم،تند میتپید.
تا روی صندلی کارم نشستم تق تق صدای در اومد.یکم خودمو مع و جور کردم.
+بفرمایید داخل.
پسر نوجوونی داخل شد و تعظیمی کرد.
%سرپرست تیم طراحی،مدیر عامل کارتون داره.
همین جمله کافی بود تا رنگ به صورتم نمونه.حتما میخواد اخراجم کنه.من که کاری نکردممممم،فقط عین احمقا وانمود کردم که اون بهم خورده.
بعد از بیرون رفتن اون پسر صورت جلسه بعد از ظهر رو دستم گرفتم و از دفترم بیرون زدم....تپش قلبم...دوباره تند شده.نفس عمیقی کشیدم و چند تقه به در زدم.با صدایی که اجازه ورود داد وارد شدم.
همه چیز مشکی بود،از رز سیاه روی میزش،تا ماگی که توش قهوه داشت میخورد.وقتی ماگشو روی میز گذاشت نزدیک رفتم.صورت جلسه رو روی میز جلوش گذاشتم که بلند شد.میز و دور زد و روی کاناپه تک نفره مشکی رنگش نشست.به جلوش اشاره کرد و منم رفتم رو به روش نشستم.
-بازم یادت رفت ازدواج کردیم؟
سرمو پایین انداختم.ما ۲هفتهس که ازدواج کردیم،ولی من هنوز از ترسم بهش دست برنداشتم....*لعنتیا شما همو بوسیدین، باهم خوابیدین،ترس؟خلی یا چی* باز صدای توی سرم،اخمی کردم.
از رو کاناپه بلند شدم.رفتم جلو و روی پاهاش نشستم که دستشو دورم حلقه کرد.
+خب یادم میره دیگه.کیه که بعد ۵ سال کار کردن با یه رئیس اخمو یادش میمونه که باهاش ازدواج کرده؟
تک خندهای کرد و دستی توی موهاش کشید،هیچ وقت عادت نداشت به موهاش ژل بزنه،مرتیکه جذاب.
-ینی میگی منم نباید یادم بمونه که یه همسر غر غرو دارم؟امممم ینی میتونم با منشیم قهوه بخورم؟
با ارنج زدم تو پهلوش که اخش در اومد.از رو پاش بلند شدم و رو به روش ایستادم.
+برو تا ببین چیکارت میکنم.
در حالی که یه دستش رو پهلوش بود جلو اومد و منو به دیوار پشتم کوبید.سرشو نزدیکه نزدیک اورد و نفسشو تو صورتم رها کرد.
-مثلا چیکار؟
نفسم از اینهمه نزدیکی گرفته بود...قرار بود تا اخر عمر با این غول جذابیت زندگی کنم؟
+مثلا کاری که الان میخوام بکنم.اینقدر ببوسمت که...
نزاشت حرفم تموم شه.چون با لباش ساکتم کرد...مثل هر وقت دیگه ای که غر میزنم
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #kooki ⬥ #roman ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃𝗕tsͦ𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
@aemy_bts_ot7
𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻 𝗞𝗼𝗼𝘁𝗮𝗵
امروزم مثل همیشه دیر کردم.از کافه شرکت یه آیس لاته گرفتم و سمت دفتر کارم رفتم.سرعتم اینقدر زیاد بود که به یه نفر برخوردم.تا سمتم برگشت دستمو روی سرم گذاشتم و وانمود کردم که اون بهم اسیب زده.
-اما شما به من برخورد کردین؟
صداش....نه نه....نباید اون باشه....اصلا امکان نداره...
سرمو بلند کردم و با بد اخلاق ترین رئیس دوران ها،یعنی جئون جونگ کوک چشم تو چشم شدم...
دستمو از روی سرم پایین اوردم *ا/ت تو دیگه مردی....ادم خوبی بودی...خداحافظ* تعظیم نود درجه ای کردم و با عذر خواهی ارومی فوری اونجا رو ترک کردم.
در دفترم رو باز کردم و واردش که شدم محکم بستمش.دستمو رو قفسه سینم گذاشتم،تند میتپید.
تا روی صندلی کارم نشستم تق تق صدای در اومد.یکم خودمو مع و جور کردم.
+بفرمایید داخل.
پسر نوجوونی داخل شد و تعظیمی کرد.
%سرپرست تیم طراحی،مدیر عامل کارتون داره.
همین جمله کافی بود تا رنگ به صورتم نمونه.حتما میخواد اخراجم کنه.من که کاری نکردممممم،فقط عین احمقا وانمود کردم که اون بهم خورده.
بعد از بیرون رفتن اون پسر صورت جلسه بعد از ظهر رو دستم گرفتم و از دفترم بیرون زدم....تپش قلبم...دوباره تند شده.نفس عمیقی کشیدم و چند تقه به در زدم.با صدایی که اجازه ورود داد وارد شدم.
همه چیز مشکی بود،از رز سیاه روی میزش،تا ماگی که توش قهوه داشت میخورد.وقتی ماگشو روی میز گذاشت نزدیک رفتم.صورت جلسه رو روی میز جلوش گذاشتم که بلند شد.میز و دور زد و روی کاناپه تک نفره مشکی رنگش نشست.به جلوش اشاره کرد و منم رفتم رو به روش نشستم.
-بازم یادت رفت ازدواج کردیم؟
سرمو پایین انداختم.ما ۲هفتهس که ازدواج کردیم،ولی من هنوز از ترسم بهش دست برنداشتم....*لعنتیا شما همو بوسیدین، باهم خوابیدین،ترس؟خلی یا چی* باز صدای توی سرم،اخمی کردم.
از رو کاناپه بلند شدم.رفتم جلو و روی پاهاش نشستم که دستشو دورم حلقه کرد.
+خب یادم میره دیگه.کیه که بعد ۵ سال کار کردن با یه رئیس اخمو یادش میمونه که باهاش ازدواج کرده؟
تک خندهای کرد و دستی توی موهاش کشید،هیچ وقت عادت نداشت به موهاش ژل بزنه،مرتیکه جذاب.
-ینی میگی منم نباید یادم بمونه که یه همسر غر غرو دارم؟امممم ینی میتونم با منشیم قهوه بخورم؟
با ارنج زدم تو پهلوش که اخش در اومد.از رو پاش بلند شدم و رو به روش ایستادم.
+برو تا ببین چیکارت میکنم.
در حالی که یه دستش رو پهلوش بود جلو اومد و منو به دیوار پشتم کوبید.سرشو نزدیکه نزدیک اورد و نفسشو تو صورتم رها کرد.
-مثلا چیکار؟
نفسم از اینهمه نزدیکی گرفته بود...قرار بود تا اخر عمر با این غول جذابیت زندگی کنم؟
+مثلا کاری که الان میخوام بکنم.اینقدر ببوسمت که...
نزاشت حرفم تموم شه.چون با لباش ساکتم کرد...مثل هر وقت دیگه ای که غر میزنم
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #kooki ⬥ #roman ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃𝗕tsͦ𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
@aemy_bts_ot7
۳۶.۰k
۲۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.