کنار مشتی خاک
کنار مشتی خاک
در دوردست خودم تنها نشسته ام
نوسان خاک ها شد
و خاک ها از میان انشگتانم لغزید و فرو ریخت
شبیه هیچ شده ای
چهره ات را به سردی
خاک بسپار
اوج خودم را گم کرده ام
می ترسم
از لحظه بعد و از ابن پنجره ای که به روی احساسم گشوده شود
برگی روی فراموشی دستم افتاد : برگ اقاقیا
بوی ترانه ای گمشده می دهد بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم
بیهوده بود بیهوده بود
این دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخ ...
در دوردست خودم تنها نشسته ام
نوسان خاک ها شد
و خاک ها از میان انشگتانم لغزید و فرو ریخت
شبیه هیچ شده ای
چهره ات را به سردی
خاک بسپار
اوج خودم را گم کرده ام
می ترسم
از لحظه بعد و از ابن پنجره ای که به روی احساسم گشوده شود
برگی روی فراموشی دستم افتاد : برگ اقاقیا
بوی ترانه ای گمشده می دهد بوی لالایی که روی چهره مادرم نوسان می کند
از پنجره
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم
بیهوده بود بیهوده بود
این دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخ ...
۲.۶k
۲۲ شهریور ۱۳۹۹