پارت

پارت ۳۷
****
ساعت هشتو نیم شب بود و من هم چمدونو دست گرفته بودم و برای آخرین بار خونه رو نگاهی کردم
و رفتن وسایلمو تو ماشین گذاشتم و رفتم ساعت یک ربع به نه بود خودمو سر گرم کردم و بعد از این که ساعت نه شد بوق زدم و یکی از بادیگارد درو باز کرد رفتم داخل ماشین رو پارک کردم و بعد با چمدون وارد عمارت شدم و رفتن سمت سالن اصلی که کوک رو دیدم
- خوش اومدی
+ ممنون
- جانگ به یکی از خدمت کار ها بگو اتاق ا/ت رو بهش نشون بدن
بعد نگاهش رو به من داد
- لباساتو رو عوض کن و برای شام آماده شو
+ باشه
به دنبال خدمه رفتم در اتاق رو برام باز کرد وارد اتاق شدم با دیدن اتاق چشمام گرد شد اتاق بزرگی بود همه ی اینا برای من بود از خدمت کار تشکر کردم و رفت و درو پشت سرش بست
لباس هامو با لباس های راحتی ولی شیک عوض کردم و آبی به دست و صورتم زدم
نباید کوک رو بیشتر از این منتطر بزارم
از پله ها پایین رفتم و با دیدن کوک پشت میز بزرگ غذا خوری لبخندی زدم و راهم رو به سمت کوک کج کردم
- بیا بشین
کوک به صندلی بقلیش اشاره کرد و رفتن کنارش نشستم
غذاهای خیلی زیاد بود ولی حرفی نزدم تو سکوت شروع کردم به خوردن غذام
غذامو خوردم و نگاهی به کوک کردم
- برو تو اتاقت منم الان میام
با تعجب به سمت اتاقم رفتم
کوک چیکار داشت می خواست حرف بزنه ولی راجب چی ؟
سعی کردم کنجکاوی نکنم و مثل یه دختر خوب به حرف هاش گوش بدم
رفتم توی اتاقم و درو پست سرم بستم و روی تخت نشستم و منتظر کوک موندم نیم ساعت گذشته ولی هنوز کوک نیومده خواستم دراز بکشم که در اتاق بدون ضربه ای باز شد کوک با ربدوشامش وارد اتاق شد نگاهی بهم کرد و با نیشخندی نزدیکم شد ....
پایان پارت ۳۷
لایک کنید لطفا ♥️🙏
پارت بعد اسماته 🤤🙂
دیدگاه ها (۱۱۵)

پارت ۳۹ با درد بدی در پایین تنم از خواب بیدار شدم و نگاهی ب...

پارت ۴۰ در اتاق باز شد که قامت جانگ کوک رو در چهارچوب در دید...

پارت ۳۶سوارماشین شدیم ساک کوچیک کوک رو پشت ماشین گذاشتم و پش...

پارت ۳۵ *** تهیونگ رفت و من هم زود به‌ زود به دیدن کوک میرفت...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

رمان بغلی من پارت ۶۹دیانا: پلک هام و باز کردم ای وای چرا خوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط