اسم: دیدار🍷
اسم: دیدار🍷
season ②. p¹
تا اینکه چشم تهیونگ به پدرش خورد که درحال تماشا کردن تهیونگ و ا/ت بود
تهیونگ دست ا/ت رو محکم فشار داد و این حرکت باعث شد که ا/ت نگاهی به تهیونگ بکنه و کنجکاو بشه. ا/ت از تهیونگ سوالی پرسید
ا/ت: چیزی شده؟؟
تهیونگ: از کنارم جم نخور
ا/ت: بر... برای چی؟؟؟
تهیونگ: فقط کاری رو که بهت میگم انجام بده
ا/ت: با... باشه....
راوی:
که یهو صدای قدم هایی اومد و همجا ساکت شد. اون بابای تهیونگ بود که داشت با شرابی به دست به همراه زنش میومد به سمت ا/ت و تهیونگ که یهو سکوت شکست.
پ. تهیونگ: به به، ببینین کی اینجاست. پسر گلم و عروس قشنگم. دست بزنین برای پسرم و زنش.
همه:(دست زدن)
تهیونگ: ممنون از همگی که تا اینجا تشریف اوردین. بفرمایید. خوش باشین
تهیونگ: پدر، من باشما کار دارم.
پ. تهیونگ: پدر؟(پوزخند)
(اد: پوزخند زدن تو خانواده ی اینا ارثیه😂)
توی بالکن یکی از اتاقای اون عمارت:
کنار پنجره:
تهیونگ: اینا چه کاراین ک میکنی
پ. تهیونگ: چیکار کردم مگه؟
تهیونگ: اون زنیکه اینجا چی میخواد؟
پ. تهیونگ: مادرت.....
خواست حرفشو بزنه که تهیونگ تا کلمه ی «مادر» رو شنید، کلامشو قطع کرد.
تهیونگ: چندبار بگم اون مادر من نیست
پ. تهیونگ: مادرت نیست، ولی زنِ بابات که هست.
تهیونگ: نمیدونم واقعا چجوری میتونی انقد همچی رو ب مسخره بگیری....!
پ. تهیونگ: بگیرش
تهیونگ: چیو؟
پ. تهیونگ: باید بگی کیو؟
راوی: اره منظور پدر تهیونگ، ا/ت بود.
تهیونگ: به تو ارتباطی نداره
پ. تهیونگ: وقتی شنیدم ک این تو نامزد داری، خیلی کنجکاو شدم ک اون کیه؟ سلیقت خوبه. ب خودم رفتی.
تهیونگ: تو اگه سلیقت خوب بود، بعد از کشتن زنت، نمیرفتی زن دومتو بگیری. برات متاسفم. از این کار پشیمونت میکنم...
پ. تهیونگ: چجوری اونوقت؟
تهیونگ: خواهی دید
season ②. p¹
تا اینکه چشم تهیونگ به پدرش خورد که درحال تماشا کردن تهیونگ و ا/ت بود
تهیونگ دست ا/ت رو محکم فشار داد و این حرکت باعث شد که ا/ت نگاهی به تهیونگ بکنه و کنجکاو بشه. ا/ت از تهیونگ سوالی پرسید
ا/ت: چیزی شده؟؟
تهیونگ: از کنارم جم نخور
ا/ت: بر... برای چی؟؟؟
تهیونگ: فقط کاری رو که بهت میگم انجام بده
ا/ت: با... باشه....
راوی:
که یهو صدای قدم هایی اومد و همجا ساکت شد. اون بابای تهیونگ بود که داشت با شرابی به دست به همراه زنش میومد به سمت ا/ت و تهیونگ که یهو سکوت شکست.
پ. تهیونگ: به به، ببینین کی اینجاست. پسر گلم و عروس قشنگم. دست بزنین برای پسرم و زنش.
همه:(دست زدن)
تهیونگ: ممنون از همگی که تا اینجا تشریف اوردین. بفرمایید. خوش باشین
تهیونگ: پدر، من باشما کار دارم.
پ. تهیونگ: پدر؟(پوزخند)
(اد: پوزخند زدن تو خانواده ی اینا ارثیه😂)
توی بالکن یکی از اتاقای اون عمارت:
کنار پنجره:
تهیونگ: اینا چه کاراین ک میکنی
پ. تهیونگ: چیکار کردم مگه؟
تهیونگ: اون زنیکه اینجا چی میخواد؟
پ. تهیونگ: مادرت.....
خواست حرفشو بزنه که تهیونگ تا کلمه ی «مادر» رو شنید، کلامشو قطع کرد.
تهیونگ: چندبار بگم اون مادر من نیست
پ. تهیونگ: مادرت نیست، ولی زنِ بابات که هست.
تهیونگ: نمیدونم واقعا چجوری میتونی انقد همچی رو ب مسخره بگیری....!
پ. تهیونگ: بگیرش
تهیونگ: چیو؟
پ. تهیونگ: باید بگی کیو؟
راوی: اره منظور پدر تهیونگ، ا/ت بود.
تهیونگ: به تو ارتباطی نداره
پ. تهیونگ: وقتی شنیدم ک این تو نامزد داری، خیلی کنجکاو شدم ک اون کیه؟ سلیقت خوبه. ب خودم رفتی.
تهیونگ: تو اگه سلیقت خوب بود، بعد از کشتن زنت، نمیرفتی زن دومتو بگیری. برات متاسفم. از این کار پشیمونت میکنم...
پ. تهیونگ: چجوری اونوقت؟
تهیونگ: خواهی دید
۲۶.۸k
۰۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.