اسم دیدار
اسم: دیدار 🍷
p²⁹
تهیونگ: ا/ت، من دوست دارم
ا/ت: چ....چی؟؟
تهیونگ: من عاشقتم لنتی
ا/ت: ولی اقای تهیونگ...
تهیونگ: صدام کن ارباب
ا/ت: ب....بله؟؟؟
تهیونگ: باید باهام راه بیای خانوم کوچولو. دارم برات استثنا قاعل میشما..
ا/ت: ولی اقای تهیونگ...
تهیونگ: گفتم بهم بگو ارباب(عصبانی)
ا/ت: چشم ارباب(اروم و با ترس)
ا/ت: ارباب...ولی قرار بود....رابطه ی ما فقط یه بازی باشه....
تهیونگ: بهت وقت میدم....
بهش فکر کن...
حالا هم اماده شو تا بریم برای مهمونی
ا/ت: چشم ارباب...(با لرزش)
تهیونگ:(پوزخند)
ساعت ۱۰:۰۰شب:
راوی: تهیونگ پایین منتظر ا/ت بود تا به پایین بیاد و باهم به سمت مهمونی حرکت کنن. کمی دیر شده بود و تهیونگ همش درحال نگاه کردن به ساعت زیبایی که به مچش بسته بود، بود.
که ناگهان صدای کفش هایی امد و تهیونگ نگاهش رو به سمت صدا برد و با صورت زیبای ا/ت و بدن نحیفی که زیر لباسی زیبا قایم سده بود، روبرو شد. دوست داشت همون لحظه ا/ت رو در بغل خود بگیرد و پیشونی اورا ببوسد ولی همواره درحال کنترل کردن خودش بود.
تهیونگ: خیلی خوشگل شدی!
ا/ت: مرسی ارباب..
تهیونگ:(پوزخند)
ویو تهیونگ: عاشق زماناییم که منو ارباب صدا میزنه
راوی: تهیونگ به همراه ا/ت در لیموزینی سفید و شیک نشستند و همواره تهیونگ درحال نگاه کردن به ا/ت بود و ا/ت هم از خجالت سر به زمین انداخته بود.
وقتی به مهمونی رسیدن با یک چیز خیل شوکه کننده روبرو شدند
اما اون چیز شوکه کننده چه بود؟
p²⁹
تهیونگ: ا/ت، من دوست دارم
ا/ت: چ....چی؟؟
تهیونگ: من عاشقتم لنتی
ا/ت: ولی اقای تهیونگ...
تهیونگ: صدام کن ارباب
ا/ت: ب....بله؟؟؟
تهیونگ: باید باهام راه بیای خانوم کوچولو. دارم برات استثنا قاعل میشما..
ا/ت: ولی اقای تهیونگ...
تهیونگ: گفتم بهم بگو ارباب(عصبانی)
ا/ت: چشم ارباب(اروم و با ترس)
ا/ت: ارباب...ولی قرار بود....رابطه ی ما فقط یه بازی باشه....
تهیونگ: بهت وقت میدم....
بهش فکر کن...
حالا هم اماده شو تا بریم برای مهمونی
ا/ت: چشم ارباب...(با لرزش)
تهیونگ:(پوزخند)
ساعت ۱۰:۰۰شب:
راوی: تهیونگ پایین منتظر ا/ت بود تا به پایین بیاد و باهم به سمت مهمونی حرکت کنن. کمی دیر شده بود و تهیونگ همش درحال نگاه کردن به ساعت زیبایی که به مچش بسته بود، بود.
که ناگهان صدای کفش هایی امد و تهیونگ نگاهش رو به سمت صدا برد و با صورت زیبای ا/ت و بدن نحیفی که زیر لباسی زیبا قایم سده بود، روبرو شد. دوست داشت همون لحظه ا/ت رو در بغل خود بگیرد و پیشونی اورا ببوسد ولی همواره درحال کنترل کردن خودش بود.
تهیونگ: خیلی خوشگل شدی!
ا/ت: مرسی ارباب..
تهیونگ:(پوزخند)
ویو تهیونگ: عاشق زماناییم که منو ارباب صدا میزنه
راوی: تهیونگ به همراه ا/ت در لیموزینی سفید و شیک نشستند و همواره تهیونگ درحال نگاه کردن به ا/ت بود و ا/ت هم از خجالت سر به زمین انداخته بود.
وقتی به مهمونی رسیدن با یک چیز خیل شوکه کننده روبرو شدند
اما اون چیز شوکه کننده چه بود؟
- ۲۷.۶k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط