دلم از دنیای پست و سنگی آدمها گرفته... چمدانم را میبندم آ
دلم از دنیای پست و سنگی آدمها گرفته... چمدانم را میبندم آهنگ سفرکرده
ام نمی دانم به کجا باید رفت ولی می دانم تصمیم سفردارم پا به داخل کوچه
می گذارم از بی احساسی مردم سردم می شود ...
به هر کوچه که می رسم عشق را سنگسار می کنند، به عابری می گویم :
هوای کثیفی است ! دود را می گویی ؟ سر تکان می دهم . می گوید : دود
اگزوز است. می خندم ولی خوب می دانم دود اگزوز نیست دودی است که
از آتش انتقام دلهای سنگی برخاسته به راهم ادامه می دهم مردی روی گاری
دو رنگی می فروشد سرش حسابی شلوغ است کمی جلوتر عابری صداقت
را زیر پایش له می کند چند شم می شود ... صورتم را بر می گردانم تا نبینم
اما مگر می شود ؟
نزدیک مغازه ای می ایستم مردی سه بسته خیانت می خرد قدم هایم را تند
می کنم وبه سرعت دور می شوم اشک هایم سرازیر می شود شاعری شعر
غم می سراید شوریده گی ام را میبیند: چه می خواهی ؟ پاسخ می دهم :
محبت ! پوزخندی می زند : نیست سالهاست افسانه شده از او جدا می شوم
کمی جلوتر پسری عاطفه را تنبیه می کند ...پای سفرم می شکند ...
به راستی شما بگویید به کجا سفر کنم ؟
ام نمی دانم به کجا باید رفت ولی می دانم تصمیم سفردارم پا به داخل کوچه
می گذارم از بی احساسی مردم سردم می شود ...
به هر کوچه که می رسم عشق را سنگسار می کنند، به عابری می گویم :
هوای کثیفی است ! دود را می گویی ؟ سر تکان می دهم . می گوید : دود
اگزوز است. می خندم ولی خوب می دانم دود اگزوز نیست دودی است که
از آتش انتقام دلهای سنگی برخاسته به راهم ادامه می دهم مردی روی گاری
دو رنگی می فروشد سرش حسابی شلوغ است کمی جلوتر عابری صداقت
را زیر پایش له می کند چند شم می شود ... صورتم را بر می گردانم تا نبینم
اما مگر می شود ؟
نزدیک مغازه ای می ایستم مردی سه بسته خیانت می خرد قدم هایم را تند
می کنم وبه سرعت دور می شوم اشک هایم سرازیر می شود شاعری شعر
غم می سراید شوریده گی ام را میبیند: چه می خواهی ؟ پاسخ می دهم :
محبت ! پوزخندی می زند : نیست سالهاست افسانه شده از او جدا می شوم
کمی جلوتر پسری عاطفه را تنبیه می کند ...پای سفرم می شکند ...
به راستی شما بگویید به کجا سفر کنم ؟
۶۵۳
۲۱ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.