تک پارتی جونگکوکـــ
برای دومین بار صداشو ب بالاترین حد ممکن رسوند...
+ساکتتت
لیا: یااا فقط یشبه
+میدونین مامان کوک چی درموردم فک میکنه؟ بچشو سپرده دست من ک بزارم همینطوری با بچایی مث شما مست کنه؟
لیا: ب من گفــ
کوک همونطور ک سرشو رو پای ات گذاشته بود، سرشو ب شکم ات میچسبونه و با صدای کاملا مست و بچه گونه حرف میزنه...
_دهنتو ببند لیا
کوک مظلومانه تو چشمای ات نگاه کرد...بعد از گذاشتن بوسه ارومی روی لپ ات برای پاچه خواری دوباره با صدای دورگش شروع ب حرف زدن کرد...
_ اتی؟...فقط ی جام دیگه...
ات سعی میکرد با کشیدن انگشت کوچیکش روی بینی کوک، کاری کنه تا بخوابه
+جونگکوکا...مامانت اگ بفهمه این همه زیاده روی کردی پوستمو میکنه...
کوک خمیازه ای میکشه و سرشو تو بغل ات جمع میکنه...با صدایی نا معلوم و خوابالود زمزمه میکنه...
_ب مامانم چیزی درباره امشب نگو...
و همون لحظه کاملا خوابش میبره...با این همه الکل مصرف کردنشم مشخصه حالاحالا ها عم قرار نیست بیدار بشه...بچه ها از اینکه برنامه هاشون خراب شد و نتونستن خوشگذرونی کنن از دست ات عصبانی بودن...همینطورم تعجب کرده بودن ک ات انقد روی کوک تسلط داره...
ویک: الان خوشحالی همه چی خراب شد؟
+بیش از حد...حالا عم میتونین از اتاقم برین بیرون
الکس: ات تو واقعا دیوونه ای...داری زندگیتو واسه کسی ک دوست نداره خراب میکنی...تمام تفریحاتتو بخاطرش بهم زدی درحالی ک خودش هرروز بدونه تو با اون ک.ص کیوت میره تفریح میکنه
+نکنه انتظار داری زندگیمو برای تویی ک فک میکنی دوسم داری خراب کنم؟...
نلی: ات موقعی میفهمی چیکار کردی ک کوک تو چشت نگاه میکنه میگه یونا ازم خواست باهات در ارتباط نباشم...
بچه ها با عصبانیت ب اتاقای خودشون توی خوابگاه دانشگاه رفتن...از اونجایی ک کوک خیلی سنگین بود و ات نمیتونست کوک و ببره سر جاش، مجبور شد همونجا تکیه بده و بخوابه...
صبح روز بعد ات وقتی چشمهاشو باز میکنه، کوکی و میبینه ک داره اماده میشه...
+یااا...جونگکوکا کجا...؟!...
_جذاب شدم؟
بعد گفتن حرفش، دکمه های اول لباسشو باز کرد و عطر مورد علاقه ی یونا، همونی ک ات واسش خریده بود و زد...
+کجا داری میری...
_یااا...عقلت و ا دس دادی؟...اول صب واس کی پا میشم برم بیرون؟...میخوام برم پیش یونا دیگه...
هرروز ب امید اینکه ی خواب باشه پا میشد و هرروز صبح زندگی بیشتر بهش ثابت میکرد ک همیشه زندگی اونجوری ک میخوای نیست...
+اها...یادم رفته بود...:))
چرت و پرت
پرت و چرت
+ساکتتت
لیا: یااا فقط یشبه
+میدونین مامان کوک چی درموردم فک میکنه؟ بچشو سپرده دست من ک بزارم همینطوری با بچایی مث شما مست کنه؟
لیا: ب من گفــ
کوک همونطور ک سرشو رو پای ات گذاشته بود، سرشو ب شکم ات میچسبونه و با صدای کاملا مست و بچه گونه حرف میزنه...
_دهنتو ببند لیا
کوک مظلومانه تو چشمای ات نگاه کرد...بعد از گذاشتن بوسه ارومی روی لپ ات برای پاچه خواری دوباره با صدای دورگش شروع ب حرف زدن کرد...
_ اتی؟...فقط ی جام دیگه...
ات سعی میکرد با کشیدن انگشت کوچیکش روی بینی کوک، کاری کنه تا بخوابه
+جونگکوکا...مامانت اگ بفهمه این همه زیاده روی کردی پوستمو میکنه...
کوک خمیازه ای میکشه و سرشو تو بغل ات جمع میکنه...با صدایی نا معلوم و خوابالود زمزمه میکنه...
_ب مامانم چیزی درباره امشب نگو...
و همون لحظه کاملا خوابش میبره...با این همه الکل مصرف کردنشم مشخصه حالاحالا ها عم قرار نیست بیدار بشه...بچه ها از اینکه برنامه هاشون خراب شد و نتونستن خوشگذرونی کنن از دست ات عصبانی بودن...همینطورم تعجب کرده بودن ک ات انقد روی کوک تسلط داره...
ویک: الان خوشحالی همه چی خراب شد؟
+بیش از حد...حالا عم میتونین از اتاقم برین بیرون
الکس: ات تو واقعا دیوونه ای...داری زندگیتو واسه کسی ک دوست نداره خراب میکنی...تمام تفریحاتتو بخاطرش بهم زدی درحالی ک خودش هرروز بدونه تو با اون ک.ص کیوت میره تفریح میکنه
+نکنه انتظار داری زندگیمو برای تویی ک فک میکنی دوسم داری خراب کنم؟...
نلی: ات موقعی میفهمی چیکار کردی ک کوک تو چشت نگاه میکنه میگه یونا ازم خواست باهات در ارتباط نباشم...
بچه ها با عصبانیت ب اتاقای خودشون توی خوابگاه دانشگاه رفتن...از اونجایی ک کوک خیلی سنگین بود و ات نمیتونست کوک و ببره سر جاش، مجبور شد همونجا تکیه بده و بخوابه...
صبح روز بعد ات وقتی چشمهاشو باز میکنه، کوکی و میبینه ک داره اماده میشه...
+یااا...جونگکوکا کجا...؟!...
_جذاب شدم؟
بعد گفتن حرفش، دکمه های اول لباسشو باز کرد و عطر مورد علاقه ی یونا، همونی ک ات واسش خریده بود و زد...
+کجا داری میری...
_یااا...عقلت و ا دس دادی؟...اول صب واس کی پا میشم برم بیرون؟...میخوام برم پیش یونا دیگه...
هرروز ب امید اینکه ی خواب باشه پا میشد و هرروز صبح زندگی بیشتر بهش ثابت میکرد ک همیشه زندگی اونجوری ک میخوای نیست...
+اها...یادم رفته بود...:))
چرت و پرت
پرت و چرت
۴۹.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.