تک پارتی جونگکوکـــ
بدترین ادم ها، نیاز به توجه دارن...اگ فقط یکی تشویقشون میکرد هیچوقت ادم بده ی داستانا نمیشدن...همشون بخاطر کینه ای ک داشتن خواستن انتقام بگیرن...ولی گرفتن حق خودت از ادمایی ک همه دوسشون دارن جرمه...
کی گفته قلبش از سنگه؟ کی گفته چشمهاش خشکن؟...اون هم ی روزی همون دختری بود ک شاهزاده ها با ی لنگه کفش تو دستشون منتظرش بودن...ولی الان همونیه ک با ی چاقو تو دستش منتظر تک تکشونه...
ولی تا کی؟!...چقدر باید ب هیچ چیز اهمیت نده؟...چقدر باید بگذره تا واقا حس دوست داشته شدنو بفهمه؟...انقدر بهش گفتن بیرحم، ک وقتی یکی بهش ابراز احساسات میکنه فقط میخنده...نهایتا بزنه رو شونش و بگه "ادم بدا قلبی ندارن ک تقدیم کسی کنن"
درسته دیگ رابطه ای با پسر روبه روش نداشت، ولی هنوز خوب همو یادشون بود...اونها تنها کسایین ک تو تنهایی حال همو خوب میکنن...شاید هیچکسی دوسشون نداشته باشه، ولی اونا منطقه امن خودشونو دارن...اونها تنها کسایین ک از قلب های تپندشون خبر دارن...
فکر میکنم شنیده باشین ک میگن وقتی کسیو بغل میکنی قلبش سمت راست سینتو پر میکنه، شاید واس همینه ک انقدر توی عمق ارامش فرو رفتن...
همونطور ک دستای بزرگشو روی کمری ک حتی اندازه ی دور بازوش نبود میکشید، کم کم توی اب خم تر و خم تر میشد...کاری ک شاید باعث بشه ازین ادمهای فاسد ک فقط ب احساسات خودشون اهمیت میدن دوری کنن...
احساسشونو نمیتونی درک کنی، مگر اینکه ته اقیانوس دنیا رو چشیده باشی...زندگی پوچ نیست، مگر اینکه از بین دو مشت روبه روت، زندگی مثل گوسفندا و انتخاب نکنی...
برای اخرین بار، بوسه عمیقی از هم هدیه گرفتن...
اونقدر غرق بوسه شدن ک یادشون رفت خیلی وقته ک دنیا هم توی اقیانوس اشک هاش، غرقشون کرده...
"شاید باید گفت؛ خورشید طلوع کرد، قلب ها غروب کردند..."
کی گفته قلبش از سنگه؟ کی گفته چشمهاش خشکن؟...اون هم ی روزی همون دختری بود ک شاهزاده ها با ی لنگه کفش تو دستشون منتظرش بودن...ولی الان همونیه ک با ی چاقو تو دستش منتظر تک تکشونه...
ولی تا کی؟!...چقدر باید ب هیچ چیز اهمیت نده؟...چقدر باید بگذره تا واقا حس دوست داشته شدنو بفهمه؟...انقدر بهش گفتن بیرحم، ک وقتی یکی بهش ابراز احساسات میکنه فقط میخنده...نهایتا بزنه رو شونش و بگه "ادم بدا قلبی ندارن ک تقدیم کسی کنن"
درسته دیگ رابطه ای با پسر روبه روش نداشت، ولی هنوز خوب همو یادشون بود...اونها تنها کسایین ک تو تنهایی حال همو خوب میکنن...شاید هیچکسی دوسشون نداشته باشه، ولی اونا منطقه امن خودشونو دارن...اونها تنها کسایین ک از قلب های تپندشون خبر دارن...
فکر میکنم شنیده باشین ک میگن وقتی کسیو بغل میکنی قلبش سمت راست سینتو پر میکنه، شاید واس همینه ک انقدر توی عمق ارامش فرو رفتن...
همونطور ک دستای بزرگشو روی کمری ک حتی اندازه ی دور بازوش نبود میکشید، کم کم توی اب خم تر و خم تر میشد...کاری ک شاید باعث بشه ازین ادمهای فاسد ک فقط ب احساسات خودشون اهمیت میدن دوری کنن...
احساسشونو نمیتونی درک کنی، مگر اینکه ته اقیانوس دنیا رو چشیده باشی...زندگی پوچ نیست، مگر اینکه از بین دو مشت روبه روت، زندگی مثل گوسفندا و انتخاب نکنی...
برای اخرین بار، بوسه عمیقی از هم هدیه گرفتن...
اونقدر غرق بوسه شدن ک یادشون رفت خیلی وقته ک دنیا هم توی اقیانوس اشک هاش، غرقشون کرده...
"شاید باید گفت؛ خورشید طلوع کرد، قلب ها غروب کردند..."
۴۲.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.