عمارت عشق پارت 7
عمارت عشق پارت 7
20 مین بعد
هوپی:بخدا فکنم اینجا بمونم بهتره
کوک:هیونگ مزه نریز!
جیمین:دم گوش هوپی*هیونگ اذیتش نکن
هوپی:تایید با سر تکون دادن*خب دونسنگام!حساسیت ک هیچ،بیماری استرسی هم داره!
جیمین:هان؟اینو ک میدونستم!
هوپی:پوکر*خو کوک ک نمیدونست!
کوک:راس میگه!عصن جیمینا!چرا بمن نمیگی اینارو؟
جیمین:تو نگفتی منم گفتم لابد مهم نیست:/
کوک:پوکر*
جیمین:پوکر*چرا همتون پوکرین؟
آچا:اوپا خودتم پوکری!
جیمین:بغل کردن آچا*خوبی؟
آچا:اوممم خوبم..اوپا!اشاره به هوپی*ایشون کیه؟
هوپی:جانگ هوسوکم..منو جیمین صدا کن!دوست کوک و موچیم!
آچا:موچی؟جیمین من فقط تورو موچی صدا میزدم!
جیمین:لبخند*انتظار نداشته باش از خواهر شر و شیطونم چیزی به بقیه نگم!بعدشم مگه یادت نیست؟
آچا:چیو؟
جیمین:بچها رو دیدی؟10 سالت بود..یادت نیست؟
آچا:من یادم نی شام چی خوردم..
کوک:رامیون
آچا:پوکر*کوککککک خب داشتم حرف میزدم..بعد میخای 12 سال پیشو یادم باشه خدایی؟
جیمین:هعی..
آچا:البته..ی چیزایی داره یادم میاد..یکیتون اونموقع 14 سالش بود نه؟
جیمین:درحال از هم گسستن*ا..اون کوک بود! پاره شدن*
آچا:ولی کیوت بودی!
کوک:الان چیم؟
آچا:الان جذابی!
کوک:پوکر و سعی در عوض کردن بحث*راسی جیمین و هوپ..میخاین اینجا بمونین،صبح شده دیگه!
هوپی و جیمین:باش..
ساعت 5 عصر
آچا ویو
تو خاب ناز بودم که با تکون های شدید از طرف جیمین از تخت نازنینم جدا شدم
جیمین:هوی نکبت!پاشو باید بری سرکار!
آچا:موچی خر(خر خودتی)میخام بکپم!
کوک:با صدای بم و عصبی*نمیخای ک تنبیه شی..هان؟
آچا:با سرعت نور رفتن به سمت دستشویی*گوه خوردم!
کوک:لبخند*کیوت
جیمین:آره خیلی کیوته!
کوک:شنیدی؟
جیمین:هوم
بعد از اینکه کارامو کردم یه لباس سفید با یه بیلر جین آبی پررنگ، یه کفش و دستکش سفید که کوک برام خریده بود رو پوشیدم کیفم رو روی کولم گذاشتم(استایلش تو اسلاید دومه)و از پله ها دوتا یکی اومدم پایین،دیدم کوک و جیمین منتظرم پایین پله ها ایستادن
جیمین:اوووو!خانم خوشگل کردن!
لبخند زدم..تمام مدت فقط نگاهم به کوک و استایلش بود!کفش و لباس و کاپشن و کیف و کلاه مشکیش توجه زیادی رو به خودش جلب میکرد!(اسلاید سوم) چیزی نگفت و فقط لبخند زد..نگاهم به جیمین افتاد..مثل اینکه ست کردن استایلشونو!اونم با پیرهن مشکیش که دوتا از دکمه هاش باز بود و کلاه و شلوار و کفش مشکیش و موهای نفره ای و چشمای ستاره ایش دل منو برد!(اسلاید چهارم)افکارم رو پس زدم و خودم رو از پله پنجم تو بغل جیمین انداختم
جیمین:آخخخخخ پدصگ من جهنم تو چیزیت میشد من چیکار میکردم؟
آچا:نگران نیستم چون داداشی مثل تو دارم که همیشه مراقبمه!
جیمین:آخخخ اگه خواهرم نبودی با این مخ زنیات قطعا زنم بودی!
آچا:چشمک زدن*قربونت
کوک:کمتر لاو بترکونین!بریم!
آچا:جیهوپ کجاست؟
کوک:اون ظهر رفت عمارت،بریم!
{1 سال بعد}
آچا ویو
حدود بیشتر از نصف کار عمارت تموم شده،با هزار جور بدبختی کوک و ته رو باهم آشتی دادم!امروز قراره من،آچا،کوک و جیمین بریم عمارت تهیونگ که جرعت حقیقت بازی کنیم..سرمیز بازی بودیم که....
20 مین بعد
هوپی:بخدا فکنم اینجا بمونم بهتره
کوک:هیونگ مزه نریز!
جیمین:دم گوش هوپی*هیونگ اذیتش نکن
هوپی:تایید با سر تکون دادن*خب دونسنگام!حساسیت ک هیچ،بیماری استرسی هم داره!
جیمین:هان؟اینو ک میدونستم!
هوپی:پوکر*خو کوک ک نمیدونست!
کوک:راس میگه!عصن جیمینا!چرا بمن نمیگی اینارو؟
جیمین:تو نگفتی منم گفتم لابد مهم نیست:/
کوک:پوکر*
جیمین:پوکر*چرا همتون پوکرین؟
آچا:اوپا خودتم پوکری!
جیمین:بغل کردن آچا*خوبی؟
آچا:اوممم خوبم..اوپا!اشاره به هوپی*ایشون کیه؟
هوپی:جانگ هوسوکم..منو جیمین صدا کن!دوست کوک و موچیم!
آچا:موچی؟جیمین من فقط تورو موچی صدا میزدم!
جیمین:لبخند*انتظار نداشته باش از خواهر شر و شیطونم چیزی به بقیه نگم!بعدشم مگه یادت نیست؟
آچا:چیو؟
جیمین:بچها رو دیدی؟10 سالت بود..یادت نیست؟
آچا:من یادم نی شام چی خوردم..
کوک:رامیون
آچا:پوکر*کوککککک خب داشتم حرف میزدم..بعد میخای 12 سال پیشو یادم باشه خدایی؟
جیمین:هعی..
آچا:البته..ی چیزایی داره یادم میاد..یکیتون اونموقع 14 سالش بود نه؟
جیمین:درحال از هم گسستن*ا..اون کوک بود! پاره شدن*
آچا:ولی کیوت بودی!
کوک:الان چیم؟
آچا:الان جذابی!
کوک:پوکر و سعی در عوض کردن بحث*راسی جیمین و هوپ..میخاین اینجا بمونین،صبح شده دیگه!
هوپی و جیمین:باش..
ساعت 5 عصر
آچا ویو
تو خاب ناز بودم که با تکون های شدید از طرف جیمین از تخت نازنینم جدا شدم
جیمین:هوی نکبت!پاشو باید بری سرکار!
آچا:موچی خر(خر خودتی)میخام بکپم!
کوک:با صدای بم و عصبی*نمیخای ک تنبیه شی..هان؟
آچا:با سرعت نور رفتن به سمت دستشویی*گوه خوردم!
کوک:لبخند*کیوت
جیمین:آره خیلی کیوته!
کوک:شنیدی؟
جیمین:هوم
بعد از اینکه کارامو کردم یه لباس سفید با یه بیلر جین آبی پررنگ، یه کفش و دستکش سفید که کوک برام خریده بود رو پوشیدم کیفم رو روی کولم گذاشتم(استایلش تو اسلاید دومه)و از پله ها دوتا یکی اومدم پایین،دیدم کوک و جیمین منتظرم پایین پله ها ایستادن
جیمین:اوووو!خانم خوشگل کردن!
لبخند زدم..تمام مدت فقط نگاهم به کوک و استایلش بود!کفش و لباس و کاپشن و کیف و کلاه مشکیش توجه زیادی رو به خودش جلب میکرد!(اسلاید سوم) چیزی نگفت و فقط لبخند زد..نگاهم به جیمین افتاد..مثل اینکه ست کردن استایلشونو!اونم با پیرهن مشکیش که دوتا از دکمه هاش باز بود و کلاه و شلوار و کفش مشکیش و موهای نفره ای و چشمای ستاره ایش دل منو برد!(اسلاید چهارم)افکارم رو پس زدم و خودم رو از پله پنجم تو بغل جیمین انداختم
جیمین:آخخخخخ پدصگ من جهنم تو چیزیت میشد من چیکار میکردم؟
آچا:نگران نیستم چون داداشی مثل تو دارم که همیشه مراقبمه!
جیمین:آخخخ اگه خواهرم نبودی با این مخ زنیات قطعا زنم بودی!
آچا:چشمک زدن*قربونت
کوک:کمتر لاو بترکونین!بریم!
آچا:جیهوپ کجاست؟
کوک:اون ظهر رفت عمارت،بریم!
{1 سال بعد}
آچا ویو
حدود بیشتر از نصف کار عمارت تموم شده،با هزار جور بدبختی کوک و ته رو باهم آشتی دادم!امروز قراره من،آچا،کوک و جیمین بریم عمارت تهیونگ که جرعت حقیقت بازی کنیم..سرمیز بازی بودیم که....
۴.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.