44
ا/ت: عزیزم دوست داری کنار من باشی یا بابات؟
یونا: هردوتاتون
یونگی: چرا به بچه میگی؟
ا/ت: چرا میخوای منو از یونا دور کنی؟
یونگی: من نمیخوام دور کنم میتونی اینجا بمونی
یونا: مامان نرو.
ا/ت: باشه من میمونم ولی فقط کنار بچم هستم نه کنار تو
یونگی: باشه مهم نیست
ا/ت: میرم وسایلمو بیارم
یونا:دروغ میگی تو نمیای
ا/ت: میای باهم بریم
یونا: اره
یونگی: نه زنگ میزنم راننده بره خونه سونهو بیاره وسایلتو
یونا: مامان اسباب بازی جدید خریدم بیا بریم بازی کنیم
ا/ت: بریم عزیزم
ا/ت
چند ساعت بعد
یونا: مامان خوابم میاد
ا/ت: بیا عزیزم بیا بخواب شب بخیر
یونا: شب بخیر
چند دقیقه بعد
یونا خوابید منم خواستم بخوابم صدای شکستن شیشه ای رو شنیدم رفتم بیرون
ا/ت: یونگی
سریع رفتم پایین
ا/ت: خوبی
یونگی: برو تو اتاقت
ا/ت: چیشده؟ خوبی؟
یونگی: بهت گفتم برو تو اتاقت وگرنه بیدارت میکنم دیگه نمیزارم بیای
ا/ت: باشه
برگشتم تو اتاقم
چند دقیقه بعد
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
یونگی: ا/ت
ا/ت: بله
یونگی: پدرو مادرت از سفر برگشتن؟
ا/ت: اره برگشتن چرا؟
یونگی:هیچی بخواب
منم بی اهمیت به حرفش خوابیدم
فردا
یونگی
سونهو: تو دیوونه ای واقعا میخوای اینکارو کنی؟
یونگی: اره همین امروز دیگه نمیتونم تحمل کنم
سونهو: اون یه کابوس بوده مهم نیست
یونگی: نه نمیتونم من باید اینکارو کنم
سونهو: ا/ت رو میخوای چیکار کنی؟
یونگی: هیچی او که منو دوست نداره
سونهو: تو که دوسش داری و اینکه چیزاییکه او گفت فقط به حرفه مگه تو از دلش خبر داری
یونگی: برام ا/ت مهم نیست من کارمو میکنم
سونهو: توهم دیگه برای من مهم نیستی هرکاری میخوای بکن
ا/ت
یعنی من کجام؟ اینجا کجاست؟ یونا کجاست؟
یک ساعت قبل
یونا: مامان باب اسفنجی گذاشته بیا
ا/ت: اومدم
منو یونا داشتیم باب اسفنجی میدیدیم صدای در اومد
یونا: بابا اومد
چند دقیقه بعد
ا/ت: چرا نمیاد داخل
رفتم درو باز کردم
ا/ت: بابا نبود شاید صدای همسایه بود یونا کجایی؟ الان وقت قایم موشک بازی نیست کجایی خوشگلم؟ یونا؟ داشتم دنبال یونا میگشتم یه چیزی خورد به سرم بیهوش شدم
حال
یونگی: مگه نگفتم کاری با ا/ت نداشته باشید
÷: ببخشید اقا
یونگی: یونا کجاست؟
÷: بردمش مهد
یونگی: مامان و بابای ا/ت پایین هستن
÷: اره
ا/ت
دستمو باز کردم و سریع از اون اتاق رفتم بیرون چندتا راه پله دیدم رفتم اونجا یه صدایی میشنیدم
∆: ما کجاییم چی میخوای از ما؟
صداش خیلی اشنا بود
رفتم نزدیک تر در یکم باز بود میتونستم ببینم
مامان بابا
سریع درو باز کردم رفتم داخل
ا/ت: مامان بابا
م: ا/ت
یکی از پشت یه تفنگ گذاشت رو سرم
یونگی: تفنگتو بزار پایین
√: ببخشید
برگشتم نگاه کردم
ا/ت: یونگی....
#فیک
یونا: هردوتاتون
یونگی: چرا به بچه میگی؟
ا/ت: چرا میخوای منو از یونا دور کنی؟
یونگی: من نمیخوام دور کنم میتونی اینجا بمونی
یونا: مامان نرو.
ا/ت: باشه من میمونم ولی فقط کنار بچم هستم نه کنار تو
یونگی: باشه مهم نیست
ا/ت: میرم وسایلمو بیارم
یونا:دروغ میگی تو نمیای
ا/ت: میای باهم بریم
یونا: اره
یونگی: نه زنگ میزنم راننده بره خونه سونهو بیاره وسایلتو
یونا: مامان اسباب بازی جدید خریدم بیا بریم بازی کنیم
ا/ت: بریم عزیزم
ا/ت
چند ساعت بعد
یونا: مامان خوابم میاد
ا/ت: بیا عزیزم بیا بخواب شب بخیر
یونا: شب بخیر
چند دقیقه بعد
یونا خوابید منم خواستم بخوابم صدای شکستن شیشه ای رو شنیدم رفتم بیرون
ا/ت: یونگی
سریع رفتم پایین
ا/ت: خوبی
یونگی: برو تو اتاقت
ا/ت: چیشده؟ خوبی؟
یونگی: بهت گفتم برو تو اتاقت وگرنه بیدارت میکنم دیگه نمیزارم بیای
ا/ت: باشه
برگشتم تو اتاقم
چند دقیقه بعد
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
یونگی: ا/ت
ا/ت: بله
یونگی: پدرو مادرت از سفر برگشتن؟
ا/ت: اره برگشتن چرا؟
یونگی:هیچی بخواب
منم بی اهمیت به حرفش خوابیدم
فردا
یونگی
سونهو: تو دیوونه ای واقعا میخوای اینکارو کنی؟
یونگی: اره همین امروز دیگه نمیتونم تحمل کنم
سونهو: اون یه کابوس بوده مهم نیست
یونگی: نه نمیتونم من باید اینکارو کنم
سونهو: ا/ت رو میخوای چیکار کنی؟
یونگی: هیچی او که منو دوست نداره
سونهو: تو که دوسش داری و اینکه چیزاییکه او گفت فقط به حرفه مگه تو از دلش خبر داری
یونگی: برام ا/ت مهم نیست من کارمو میکنم
سونهو: توهم دیگه برای من مهم نیستی هرکاری میخوای بکن
ا/ت
یعنی من کجام؟ اینجا کجاست؟ یونا کجاست؟
یک ساعت قبل
یونا: مامان باب اسفنجی گذاشته بیا
ا/ت: اومدم
منو یونا داشتیم باب اسفنجی میدیدیم صدای در اومد
یونا: بابا اومد
چند دقیقه بعد
ا/ت: چرا نمیاد داخل
رفتم درو باز کردم
ا/ت: بابا نبود شاید صدای همسایه بود یونا کجایی؟ الان وقت قایم موشک بازی نیست کجایی خوشگلم؟ یونا؟ داشتم دنبال یونا میگشتم یه چیزی خورد به سرم بیهوش شدم
حال
یونگی: مگه نگفتم کاری با ا/ت نداشته باشید
÷: ببخشید اقا
یونگی: یونا کجاست؟
÷: بردمش مهد
یونگی: مامان و بابای ا/ت پایین هستن
÷: اره
ا/ت
دستمو باز کردم و سریع از اون اتاق رفتم بیرون چندتا راه پله دیدم رفتم اونجا یه صدایی میشنیدم
∆: ما کجاییم چی میخوای از ما؟
صداش خیلی اشنا بود
رفتم نزدیک تر در یکم باز بود میتونستم ببینم
مامان بابا
سریع درو باز کردم رفتم داخل
ا/ت: مامان بابا
م: ا/ت
یکی از پشت یه تفنگ گذاشت رو سرم
یونگی: تفنگتو بزار پایین
√: ببخشید
برگشتم نگاه کردم
ا/ت: یونگی....
#فیک
- ۳۰.۳k
- ۱۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط