۴۲

یومی: یونگی چی؟
ا/ت: یونگی با یه دختر دیگه رابطه داره
سونهو: چی؟ شوخی میکنی؟
ا/ت: من چه شوخی میتونم داشته باشم
یومی: تو از کجا میدونی؟دختره کی هست؟
ا/ت: منشیش
سونهو: خانم کانگ! نه بابا اشتباه میکنی
ا/ت: اشتباه نمیکنم من زنگ زدم به گوشی یونگی روزی که خونتون بودم دختره جواب داد گفت که یونگی اونجاست
سونهو: مطمئنی؟
ا/ت: اره تازه هم تو راه دیدم داشت میرفت تو اتاق یونگی
یومی: یونا الان کجاست؟
ا/ت: پیش یونگی
سونهو: از نظرم پیشش نباش برو وسایلتو جمع کن بیا خونه ی ما
ا/ت:یونا چی؟
سونهو: خودم میرم میارمش
یومی: به مامان و بابات هم بگو
ا/ت: رفتن مسافرت
یومی: بریم وسایلتو جمع کنیم تا نیومده
ا/ت: باشه

شب
یونگی
یونگی: خسته نشدی؟
یونا: نه
یونگی: رسیدیم خونه بریم داخل
یونا: مامان ما اومدیم
یونگی: ا/ت کجایی؟
یونا: مامان داره قایم موشک بازی میکنه
ا/ت: نه عزیزم من اینجام خوبی خوشگلم
یونا: مامان
یونگی: سلام
ا/ت: بریم عزیزم
یونا: کجا؟
یونگی: کجا میخوایم بریم
ا/ت دست یونا گرفت
یونگی: صبر کن کجا میخواید برید؟
ا/ت:منو دخترم میخوایم بریم بیرون
یونگی: خب بزارید باهم بریم
ا/ت: نه نمیخوام
یونگی:چیزی شده؟ بخاطر دیشب
ا/ت:نه
یونگی: خب من باید بدونم زنم بخاطر چی ازم ناراحته
ا/ت: من دیگت نمیخوام زنت باشم
یونگی: جان؟
ا/ت: یونا بریم
یونگی: صبر کن یعنی چی منظورت چی بود یونا برو تو اتاقت
ا/ت:نرو بمون همینجا
یونگی: بهت گفتم برو
ا/ت: سر بچه ی من داد نزن
یونگی:بچه ی من؟ خوبه که تو اصلا این بچه رو نمیخواستی کی بود میرفت دکتر که بتونی این بچه رو....
ا/ت: خفه شو یونا مامان برو تو اتاقت این چیه داری جلوی بچه میگی
یونگی: واقعیت
ا/ت: منو یونا میخوایم بریم دیگه نمیخوام باهات زندگی کنم و هیچ علاقه ای نه به خودت و نه علاقه ای به زندگی باهات دارم
یونگی:باشه میخوای بری برو ولی نمیزارم یونا ببری
ا/ت: یونا دخترم من مامانشم
یونگی: دخترمنم هست منم باباشم اگه میخوای باهاش باشی همینجا بمون باهام زندگی کن
ا/ت: بزار یونارو باخودم ببرم
یونگی: نه برو

ا/ت
سریع رفتم تو اتاق یونا و بغلش کردم
یونا: مامان
ا/ت: عزیزم بهت قول میدم سریع میام دنبالت
یونا: مامان کجا میخوای بری؟
ا/ت: میام باهم میریم بهت قول میدم
یونگی: به بچه قول الکی نده من نمیزارم ببریش اگه میخوایش باید برگردی
ا/ت: من دیگه برنمیگردم
رفتم بیرون
یونگی: صبر کن ا/ت من نمیدونم بخاطر چی داری میری
ا/ت: من فک میکنم زندگی منو تو داره به اخرش میرسه
یونگی:دلیلش؟
ا/ت: خودت بهتر میدونی امروز صبح پاکت بزرگ کادو که لباس دیشبت اونجا بود
یونگی: چی؟
رفتم بیرون از خونه

یونگی
منظورش چی بود امروز صبح نکنه دوباره منشی دیده باهاش حرف زده و یه چرت و پرت منشی بهش گفته....

#فیک
دیدگاه ها (۳۴)

43

44

41

40

love Between the Tides²⁰چند روز بعدا/ت با خودم فکر میکردم که...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط