♧ پارت ۲ ♧
♧ پارت ۲ ♧
خب...از اون موقع به بعد عضو مافیا بودی...و دازای خیلی باهات مهربون بود...برات جای سوال بود...
_دازای سان...
_بله؟
_چرا شما با من بهتر رفتار میکنید؟
_اومممم....چون تو خاصی...من..احساس میکنم با بقیه دخترا فرق داری...
تعجب کردی...چی؟یعنی تو رو دوست داره؟
چند روز بعد موری سان تو ، چویا و دازای رو به مامورت فرستاد
_هوی نردبون به من نزدیک نشو
_کی خواست به تو نزدیک بشه
_چی گفتی حرومزاده؟؟
_گفتم کسی نمیخواد به تو نزدیک بشه
_حرفت رو پس بگیر
_بس کنید
*همه به تو نگاه کردن
_ما یه ماموریت داریم و باید انجامش بدیم...نباید وقتمون رو هدر بدیم
دازای و چویا قبول کردن و همراهت اومدن
ماموریت این بود که به یه مهمونی برید و یه سری از مدارک رو از یه انجمن مخفی بدزدید
هه...کار راحتیه...
_اههه واقعا مهمه چی میپوشیم؟
_آره باید اونجا سلبریتی باشیم....اههههه خدا
_ولی چویا صداش شبیه اسبیه که داره جفتک میندازه
_چی گفتی؟فکر کردی صدای خودت شبیه چیههه؟
_شما ها کی با هم خوب بودین ؟
_هیچوقت
_برای اولین بار باهاش موافقم
_حالا چویا سان راست میگه این لباسا خیلی مسخرن
یکی از لباس ها رو شانسی برداشی و پوشیدی(یه لباس تنگ و کوتاه)
وقتی بیرون اومدی کلا قرمز بودی
_ا.ت خوشگل شدی
_م..ممنون
_بالاخره یکی با استایل آدمیزاد اومد
_خب معرفی میکنم
_خب ما از کیو سان ، نائوکی سان و آیری سان دعوت میکنیم بیان رویه صحنه تشویقشون کنید
_خب بریم
رفتین اونجا و چند تا سوال پرسیدن
_خب برای خداحافظی از مهمونامون یه دست بزنید
همتون از صحنه خارج شدین
_دلم برا سلبریتی ها میسوزه
_چقدر بدبختن
_ماموریت یادتونه؟ باید نیم ساعت دیگه نفوذ کنیم
*نیم ساعت بعد
رفتین به مهمونی و همه داشتن میرقصیدن
_فکر کنم...
_آره
دازای دستشو سمتت دراز کرد
_آیا حاضری با من برقصی ؟
_بله
یه ربع بعد
_شما دوتا تمومش کنید و برید بالا
چویا حواس نگهبانا رو پرت کرد و شما دوتا رفتین بالا تا پیداش کنین
*ده دقیقه بعد
_پیداش نکردین؟
_نه
_چرا دنبال چیزی هستین که وجود نداره ؟
ها ؟ اون صدا کی بود؟
_شما دوتا منو نمیشناسین...
_سلام چو و چویا
_لعنتی اسم ما رو از کجا میدونی؟
اون صورت نمایان شد...
_هی شما دوتا هویج با خودتون فکر نکردین چرا اینقدر شباهت دارین؟
_چی؟
_بزار روشنت کنم چو...یا بهتره بگم..
خواهر....
خب...از اون موقع به بعد عضو مافیا بودی...و دازای خیلی باهات مهربون بود...برات جای سوال بود...
_دازای سان...
_بله؟
_چرا شما با من بهتر رفتار میکنید؟
_اومممم....چون تو خاصی...من..احساس میکنم با بقیه دخترا فرق داری...
تعجب کردی...چی؟یعنی تو رو دوست داره؟
چند روز بعد موری سان تو ، چویا و دازای رو به مامورت فرستاد
_هوی نردبون به من نزدیک نشو
_کی خواست به تو نزدیک بشه
_چی گفتی حرومزاده؟؟
_گفتم کسی نمیخواد به تو نزدیک بشه
_حرفت رو پس بگیر
_بس کنید
*همه به تو نگاه کردن
_ما یه ماموریت داریم و باید انجامش بدیم...نباید وقتمون رو هدر بدیم
دازای و چویا قبول کردن و همراهت اومدن
ماموریت این بود که به یه مهمونی برید و یه سری از مدارک رو از یه انجمن مخفی بدزدید
هه...کار راحتیه...
_اههه واقعا مهمه چی میپوشیم؟
_آره باید اونجا سلبریتی باشیم....اههههه خدا
_ولی چویا صداش شبیه اسبیه که داره جفتک میندازه
_چی گفتی؟فکر کردی صدای خودت شبیه چیههه؟
_شما ها کی با هم خوب بودین ؟
_هیچوقت
_برای اولین بار باهاش موافقم
_حالا چویا سان راست میگه این لباسا خیلی مسخرن
یکی از لباس ها رو شانسی برداشی و پوشیدی(یه لباس تنگ و کوتاه)
وقتی بیرون اومدی کلا قرمز بودی
_ا.ت خوشگل شدی
_م..ممنون
_بالاخره یکی با استایل آدمیزاد اومد
_خب معرفی میکنم
_خب ما از کیو سان ، نائوکی سان و آیری سان دعوت میکنیم بیان رویه صحنه تشویقشون کنید
_خب بریم
رفتین اونجا و چند تا سوال پرسیدن
_خب برای خداحافظی از مهمونامون یه دست بزنید
همتون از صحنه خارج شدین
_دلم برا سلبریتی ها میسوزه
_چقدر بدبختن
_ماموریت یادتونه؟ باید نیم ساعت دیگه نفوذ کنیم
*نیم ساعت بعد
رفتین به مهمونی و همه داشتن میرقصیدن
_فکر کنم...
_آره
دازای دستشو سمتت دراز کرد
_آیا حاضری با من برقصی ؟
_بله
یه ربع بعد
_شما دوتا تمومش کنید و برید بالا
چویا حواس نگهبانا رو پرت کرد و شما دوتا رفتین بالا تا پیداش کنین
*ده دقیقه بعد
_پیداش نکردین؟
_نه
_چرا دنبال چیزی هستین که وجود نداره ؟
ها ؟ اون صدا کی بود؟
_شما دوتا منو نمیشناسین...
_سلام چو و چویا
_لعنتی اسم ما رو از کجا میدونی؟
اون صورت نمایان شد...
_هی شما دوتا هویج با خودتون فکر نکردین چرا اینقدر شباهت دارین؟
_چی؟
_بزار روشنت کنم چو...یا بهتره بگم..
خواهر....
۵.۲k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.