عشق جاودان

عشق جاودان
پارت ۱۵۰
نگاهی بهشون انداختم . تایمی که دازای باید دارو هاش رو میخورد چند ساعت دیگه بود. رفتم توی اتاق که دیدم دازای خوابیده. خسته بودم، کنار دازای دراز کشیدم و سیاهی....

ویو دازای
بیدار شدم چویا کنارم خواب بود. آروم طوری که بیدار نشه از تخت اومدم پایین و از اتاق خارج شدم.گشنم بود ، وارد آشپزخونه که شدم دیدم چویا از قبل غذا آماده کرده بود. گرم شون کردم و خوردم. دستپختش صد برابر بهتر از غذا های بیمارستان بود.بعد از تموم شدن غذا، ظرف هارو شستم و روی مبل نشستم.
چند دقیقه ای گذشت که یهو قلبم تیر کشید، محکم گرفتمش ‌ دردش خیلی زیاد بود، دنبال مسکنی که دکتر بهم داد گشتم و بعد که پیداش کردم تا آشپزخونه رفتم و یه لیوان آب برداشتم ، مسکن رو خوردم. همینطور که قلبم رو گرفته بودم ، منتظر شدم که مسکن اثر کنه

ویو چویا
از خواب بیدار شدم ، دازای نبود. از اتاق اومدم بیرون که دازای رو توی آشپزخونه دیدم
چویا: دازای چیشده ، حالت خوبه ؟
دازای: آره خوبم نگران نباش
چویا: خوبه
به نظر می‌رسید که حالش خوبه
چویا: غذا خوردی؟
دازای: آره ،مثل همیشه خیلی خوب بود
چویا: دازای
دازای: جونم
چویا: تو از من بدت نمیاد؟
دازای: این چه حرفیه میزنی؟ چرا باید ازت بدم بیاد
چویا: تو بچگی خانوادم رو کشتم، تو رو زخمی کردم
اومد سمتم و بغلم کرد
دیدگاه ها (۱۵)

عشق جاودان پارت ۱۵۱دازای: هی اینا هیچ کدوم عمدی نبود، منم کل...

عشق جاودانپارت ۱۵۲چند دقیقه ای سکوت کردیم ، به درخت نگاه کرد...

عشق جاودانپارت ۱۴۹شوگو واقعا عوض شده بود و واقعا نمی‌خواست آ...

عشق جاودان پارت ۱۴۸ویو دازای دازای: بنظرت بهتر نیست بیای بغل...

قهوه تلخ پارت ۳۶ویو دازای چویا رو رسوندیم ، رفتیم خونه . وار...

قهوه تلخویو چویا تقریبا رسیده بودیم نگاهم به چشمه وسط جنگل خ...

قهوه تلخپارت ۵۸ ویو چویا با بوی خوبی چشمام رو باز کردم. دازا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط