عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۱۵۱
دازای: هی اینا هیچ کدوم عمدی نبود، منم کلی آدم کشتم ، منم یه قاتلم
چویا: ولی من خانوادم رو کشتم ، تو افراد ناشناس رو کشتی
دازای: فرقی نداره باز هم همشون انسان هستن. هر اتفاقی هم که بیوفته من بازم دوست دارم ، هیچ چیزی عشقم نسبت بهت رو تغییر نمیده
چویا:حتی با اینکه زخمیت کردم؟
دازای: آره ، تو هرکار کنی بازم دوست دارم
بعد لبام رو بوسید. نفس کم آوردم که جدا شدیم
دازای: پس دیگه همچین فکرایی نکن باشه؟
چویا: نمیتونم ، خیلی عذاب وجدان دارم ، نمیتونم آروم باشم ، همش میترسم یه روزی ولم کنی، یه روزی از من بدت بی....
دازای: هیسس ، هیچ وقت این اتفاق نمیوفته. پس دیگه به جای این فکرا بیا خوش باشیم
چویا: باشه، خب چیکار کنیم؟
دازای: نظرت چیه بریم بیرون قدم بزنیم؟
چویا: خوبه ولی تو حالت خوبه؟ باید استراحت کنی
دازای: من خوبم
چویا: ولی بازم باید خونه بمونی
دازای: ولی دلم میخواد بریم قدم بزنیم
چویا: پس بریم حیاط پشتی
دازای: اوم خوبه
چویا: راستی وقت خوردن داروهات هست ، اول اینارو بخور بعد میریم
دازای: باشه
دارو های دازای رو آوردم و اونم خوردشون. بعد از اون به حیاط پشتی رفتیم. یه حیاط بزرگ و باغچه های بزرگ. اونجا پر از گل بود و وسط حیاط یه درخت بزرگ بود . اول توی حیاط یخورده قدم زدیم و بعد روی نیمکت زیر درخت نشستیم
چویا: اینجا خیلی قشنگه
دازای: آره ، ولی تو کی اینجا رو پیدا کردی ، آخه راهش یجورایی مخفیه
چویا: وقتی تو خونه تنها بودم اتفاقی اینجا رو دیدم
دازای: آها
پارت ۱۵۱
دازای: هی اینا هیچ کدوم عمدی نبود، منم کلی آدم کشتم ، منم یه قاتلم
چویا: ولی من خانوادم رو کشتم ، تو افراد ناشناس رو کشتی
دازای: فرقی نداره باز هم همشون انسان هستن. هر اتفاقی هم که بیوفته من بازم دوست دارم ، هیچ چیزی عشقم نسبت بهت رو تغییر نمیده
چویا:حتی با اینکه زخمیت کردم؟
دازای: آره ، تو هرکار کنی بازم دوست دارم
بعد لبام رو بوسید. نفس کم آوردم که جدا شدیم
دازای: پس دیگه همچین فکرایی نکن باشه؟
چویا: نمیتونم ، خیلی عذاب وجدان دارم ، نمیتونم آروم باشم ، همش میترسم یه روزی ولم کنی، یه روزی از من بدت بی....
دازای: هیسس ، هیچ وقت این اتفاق نمیوفته. پس دیگه به جای این فکرا بیا خوش باشیم
چویا: باشه، خب چیکار کنیم؟
دازای: نظرت چیه بریم بیرون قدم بزنیم؟
چویا: خوبه ولی تو حالت خوبه؟ باید استراحت کنی
دازای: من خوبم
چویا: ولی بازم باید خونه بمونی
دازای: ولی دلم میخواد بریم قدم بزنیم
چویا: پس بریم حیاط پشتی
دازای: اوم خوبه
چویا: راستی وقت خوردن داروهات هست ، اول اینارو بخور بعد میریم
دازای: باشه
دارو های دازای رو آوردم و اونم خوردشون. بعد از اون به حیاط پشتی رفتیم. یه حیاط بزرگ و باغچه های بزرگ. اونجا پر از گل بود و وسط حیاط یه درخت بزرگ بود . اول توی حیاط یخورده قدم زدیم و بعد روی نیمکت زیر درخت نشستیم
چویا: اینجا خیلی قشنگه
دازای: آره ، ولی تو کی اینجا رو پیدا کردی ، آخه راهش یجورایی مخفیه
چویا: وقتی تو خونه تنها بودم اتفاقی اینجا رو دیدم
دازای: آها
- ۳.۸k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط