عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۱۴۹
شوگو واقعا عوض شده بود و واقعا نمیخواست آیومی رو از دست بده.
ساچی بهش برخورده بود
ساچی: چه متعهد!
شوگو: بله ، خب داداش من میرم ، آیومی تنهاست.
باشه ای کردم
ویو چویا
وارد خونه شدم. نگاهم به خون خشک شده دازای افتاد، از کنارش گذشتم و رفتن توی اتاق. لباس هام رو عوض کردم و وسایل تمیز کاری رو آوردم ، برای تمیز کردن خون دازای. بغضم گرفت ، هیچ وقت نمیتونستم خودم رو ببخشم. بعد از تموم شدن کارم تصمیم گرفتم برای دازای که قراره بیاد غذا آماده کنم. مواد رو آماده کردم.خواستم شروع کنم که دست نگه داشتم. یعنی دازای غذایی رو که با دستای آغشته به خونش رو آماده کردم میخوره؟
از وقتی با دازای آشنا شدم ترسم همین بود. نکنه دازای گذشته ام رو بفهمه و بعدش ترکم کنه، نکنه دیگه دوستم نداشته باشه؟ من بهش چاقو زدم هنوز نتونستم آروم بشم. دست از فکر کردن برداشتم و غذا رو آماده کردم. یک ساعتی گذشت که صدای در خونه اومد. گاز رو خاموش کردم و به سمت در رفتم. دازای همراه شوگو وارد شدند
چویا: سلام
دازای: سلام عزیزم
شوگو: سلام
چویا: دازای حالت چطوره ، قلب درد نمیکنه؟
دازای:خوبم
بعد به همراه شوگو رفت توی اتاق که استراحت کنه. شوگو اومد بیرون ، دارو های دازای داد و رفت.
پارت ۱۴۹
شوگو واقعا عوض شده بود و واقعا نمیخواست آیومی رو از دست بده.
ساچی بهش برخورده بود
ساچی: چه متعهد!
شوگو: بله ، خب داداش من میرم ، آیومی تنهاست.
باشه ای کردم
ویو چویا
وارد خونه شدم. نگاهم به خون خشک شده دازای افتاد، از کنارش گذشتم و رفتن توی اتاق. لباس هام رو عوض کردم و وسایل تمیز کاری رو آوردم ، برای تمیز کردن خون دازای. بغضم گرفت ، هیچ وقت نمیتونستم خودم رو ببخشم. بعد از تموم شدن کارم تصمیم گرفتم برای دازای که قراره بیاد غذا آماده کنم. مواد رو آماده کردم.خواستم شروع کنم که دست نگه داشتم. یعنی دازای غذایی رو که با دستای آغشته به خونش رو آماده کردم میخوره؟
از وقتی با دازای آشنا شدم ترسم همین بود. نکنه دازای گذشته ام رو بفهمه و بعدش ترکم کنه، نکنه دیگه دوستم نداشته باشه؟ من بهش چاقو زدم هنوز نتونستم آروم بشم. دست از فکر کردن برداشتم و غذا رو آماده کردم. یک ساعتی گذشت که صدای در خونه اومد. گاز رو خاموش کردم و به سمت در رفتم. دازای همراه شوگو وارد شدند
چویا: سلام
دازای: سلام عزیزم
شوگو: سلام
چویا: دازای حالت چطوره ، قلب درد نمیکنه؟
دازای:خوبم
بعد به همراه شوگو رفت توی اتاق که استراحت کنه. شوگو اومد بیرون ، دارو های دازای داد و رفت.
- ۳.۱k
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط