《بعد از اون روز، من و برتا چند بار دیگه همدیگه رو دیدیم و
《بعد از اون روز، من و برتا چند بار دیگه همدیگه رو دیدیم و
... با هم صمیمی تر شدیم. امروز قبل از اینکه بیام اینجا فقط برای اینکه شوخی کنم و سر به سرش بذارم...گفتم یه قرار ملاقات با یکی از همکار های خانمم توی بندر دارم. نمیدونستم که انقدر اهمیت میده و ... باورم نمیشه که همچین اتفاقی افتاده...نمیخواستم...همچین چیزی پیش بیاد...》
با شدت گرفتن گریهاش نتونست ادامه بده و سکوت کرد. سعی میکردم آروم باشم و به خاطر این کار احمقانه بیشتر از این بهش آسیب نزنم. لااقل وقتی که به چند تا از سربازها دستور دادم که بعد از رسیدن به مافیا، به زیرزمین اول ببرنش چیزی نگفت و بیشتر از این اعصابم رو خورد نکرد.
خببب اینم از پارت جدید. امیدوارم لذت ببرین✨️
MH🤍
... با هم صمیمی تر شدیم. امروز قبل از اینکه بیام اینجا فقط برای اینکه شوخی کنم و سر به سرش بذارم...گفتم یه قرار ملاقات با یکی از همکار های خانمم توی بندر دارم. نمیدونستم که انقدر اهمیت میده و ... باورم نمیشه که همچین اتفاقی افتاده...نمیخواستم...همچین چیزی پیش بیاد...》
با شدت گرفتن گریهاش نتونست ادامه بده و سکوت کرد. سعی میکردم آروم باشم و به خاطر این کار احمقانه بیشتر از این بهش آسیب نزنم. لااقل وقتی که به چند تا از سربازها دستور دادم که بعد از رسیدن به مافیا، به زیرزمین اول ببرنش چیزی نگفت و بیشتر از این اعصابم رو خورد نکرد.
خببب اینم از پارت جدید. امیدوارم لذت ببرین✨️
MH🤍
۱.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.