سوراخ پارت 36
#یونا
انگار زندگی منو با بیمارستان گره زدن....
چشمام رو باز کردم ....اولش نمیتونستم تکون بخورم و بعد متوجه شدم .....سر مستر جئون روی شکمم هست....
حس عجیبی داشتم .....به دور و اطراف نگاه کردم و چشمم افتاد به گین.....
چشماش پر از اشک شده بود....گین دختر عموی منه....و خب آکوتاگاوا هم برادرش هست....
اومد داخل اتاق.....
- ی...یوناااا
+ هیسسس...کوکی بیدار میشه...
- 😢😢😢دیوونه تو الانم فکر اونی....میدونی اون کیه؟
+ منظورت چیه؟ اون شوهر منه.....😑😑
- خب....در واقع اون فرمانده توهم هس....
+چ....چرا....چرا چرت و پرت میگی...😠
....#جونگکوک
چقدر سر و صدا.....هان؟یونا......
- ی...یونااااا......
محکم بغلش کردم....یونای من .....زندگیه من بهوش اومده بود......
+ 😢😢😢کوکی.....حالت خوبه؟؟....آسیب ک ندیدی....❤
- لنتی....انقدر نمیخوام به فکرم باشی هرگز باهام اینکارو نکن.....😭😭
.....#نامجون
با اعضا رفتیم برای ملاقات....بچهها شون رو هم بردیم.....وسط راهرو بچهها دویدن به سمت اتاق یونا.....
- ×مامانیییییییی😭😭😭
هان؟نکنه اتفاقی واسه یونا چان افتاده....با نگرانی رفتیم سمت اتاقش....هووووووف
😅😅در زدیم و رفتیم داخل.....
.......#جی_هوپ
....اومممم چ حس بدی....توی پهلوم احساس درد بدی داشتم....من...من جونگ کوک رو کشتم ....من...با صدای بلند زدم زیر گریه....
- اوی چخبره اونقدرام محکم نزدمت....
+ چ..چی؟
- من همونی هستم ک بهت چاقو زد یادت نمیاد؟
+ ت...تو....از ....آخخخخخ....
+ به خودت زیاد فشار نیار......اون ضربه رو بهت زدم فقط بخاطر فرمانده....
از روی صندلی بلند شد و رفت بیرون....
منظورش از فرمانده کی بود؟
#یونا
سر کوکی تو بغلم بود...آروم داشتم موهاشو ناز میکردم....یونسو و جونگ یون هم از اونور تخت اومدن تو بغلم....
میخوام زنده بمونم .....حداقل بخاطر کوکی و بچهها ...
دکتر اوسامو اومد...
- خوشحالم ک بهوش اومدید یونا چان....
+ ممنون دکتر...من کی مرخص میشم..؟؟
- یونا چان شرایططون خیلی خوب نیست .....ولی تا قلب پیوندی پیدا بشه میتونید مرخص شید...
+ قلب.....پیوندی....
ادامه پارت بعدی....
#سوراخ
#پست_جدید
انگار زندگی منو با بیمارستان گره زدن....
چشمام رو باز کردم ....اولش نمیتونستم تکون بخورم و بعد متوجه شدم .....سر مستر جئون روی شکمم هست....
حس عجیبی داشتم .....به دور و اطراف نگاه کردم و چشمم افتاد به گین.....
چشماش پر از اشک شده بود....گین دختر عموی منه....و خب آکوتاگاوا هم برادرش هست....
اومد داخل اتاق.....
- ی...یوناااا
+ هیسسس...کوکی بیدار میشه...
- 😢😢😢دیوونه تو الانم فکر اونی....میدونی اون کیه؟
+ منظورت چیه؟ اون شوهر منه.....😑😑
- خب....در واقع اون فرمانده توهم هس....
+چ....چرا....چرا چرت و پرت میگی...😠
....#جونگکوک
چقدر سر و صدا.....هان؟یونا......
- ی...یونااااا......
محکم بغلش کردم....یونای من .....زندگیه من بهوش اومده بود......
+ 😢😢😢کوکی.....حالت خوبه؟؟....آسیب ک ندیدی....❤
- لنتی....انقدر نمیخوام به فکرم باشی هرگز باهام اینکارو نکن.....😭😭
.....#نامجون
با اعضا رفتیم برای ملاقات....بچهها شون رو هم بردیم.....وسط راهرو بچهها دویدن به سمت اتاق یونا.....
- ×مامانیییییییی😭😭😭
هان؟نکنه اتفاقی واسه یونا چان افتاده....با نگرانی رفتیم سمت اتاقش....هووووووف
😅😅در زدیم و رفتیم داخل.....
.......#جی_هوپ
....اومممم چ حس بدی....توی پهلوم احساس درد بدی داشتم....من...من جونگ کوک رو کشتم ....من...با صدای بلند زدم زیر گریه....
- اوی چخبره اونقدرام محکم نزدمت....
+ چ..چی؟
- من همونی هستم ک بهت چاقو زد یادت نمیاد؟
+ ت...تو....از ....آخخخخخ....
+ به خودت زیاد فشار نیار......اون ضربه رو بهت زدم فقط بخاطر فرمانده....
از روی صندلی بلند شد و رفت بیرون....
منظورش از فرمانده کی بود؟
#یونا
سر کوکی تو بغلم بود...آروم داشتم موهاشو ناز میکردم....یونسو و جونگ یون هم از اونور تخت اومدن تو بغلم....
میخوام زنده بمونم .....حداقل بخاطر کوکی و بچهها ...
دکتر اوسامو اومد...
- خوشحالم ک بهوش اومدید یونا چان....
+ ممنون دکتر...من کی مرخص میشم..؟؟
- یونا چان شرایططون خیلی خوب نیست .....ولی تا قلب پیوندی پیدا بشه میتونید مرخص شید...
+ قلب.....پیوندی....
ادامه پارت بعدی....
#سوراخ
#پست_جدید
۱۶.۳k
۰۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.