دخترای خشن و پسرای مغرور
#دخترای_خشن_و_پسرای_مغرور
#پارت_سی_و_هفتم
از زبون #لوهان
داشتم تو خیابونا پرسه میزدم همه جا رو گشتم اما پیداش نکردم خیلی ناراحت بودم اخه کجا میتونه رفته باشه؟؟دقیقا وقتی که میخواستم بهش اعتراف کنم میخواستم بگم دوسش دارم بگم میمیرم براش اما الان اون نیستش😭سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم شب بود داشتم همینجوری قدم میزدم که یدفه یکی یچزی زد به پهلوم چشمام سیاهی رفت و نفهمیدم چیشد...
بالاخره بهوش اومدم تویه خونه بودم به اینور و اونور نگاه کردم دیدم رویا دستاش بالا سرش با یه طناب بسته شده و کل بدنش کبود و زخمیه و از دهنش خجکلی خون رفته بود از جام بلند شدم دستام باز بودم رویا رو اوردم پایین زدم به صورتش اما بیدار نشد که یدفعه در باز شد و اون امیر اومد تو
امیر:بهبه لوهان جون
-باهاش چیکار کردی؟؟
امیر:یکم روش خال شدم...بنظرت چیکار کردم؟؟...کتکش زدم
-تویه وحشیای نمیفهمی اون یه دختره؟؟
امیر:اون دختری که تو میگی قراره بزودی زنم بشه
-چی؟؟
امیر:گفتم که قراره زنم بشه تو نمیدونی کجایی پس میفرستم خونه به همه خبر بده که بیام عروسیم ادرس و میزارم تو جیبت😏
-چی میگی اشغال؟؟
امیر:دیگه تکرار نمیکنم
با یه چوب اومد بالا سرم و بعد یکی زد تو سرم که باعث شد بیهوش بشم...
2ساعت بعد....
بالاخره تونستم به سختی چشمامو باز کنم گوشهی یه خیابون ولو شده بودم گوشیمو برداشتم و تنها شمارهای که گرفتم سوهو بود
*مکالمه*
-ال...و..س...وهو...من...یه جا افتادم
+الو لوهان خودتی؟؟چرا اینجوری حرف میزنی
-نمیدونم...کج...ام...مک..ان...یا..بم..رو...شن...میک...نم...بیا..دنبالم
+باشه فقط مراقب خودت باش
-با...شه
*پایان مکالمه*
دیگه نمیتونستم این وضعو تحمل کنم یاد حرفای امیر افتادم دست کردم تو جیبم یه کاغذ بود که ادرس تالار عروسی توش نوشته شده بود کاغذ رو توی جبم گذاشتم تا اومدم چشمامو ببندم نور یه ماشین افتاد تو چشمم...
ادامه دارد❤
#پارت_سی_و_هفتم
از زبون #لوهان
داشتم تو خیابونا پرسه میزدم همه جا رو گشتم اما پیداش نکردم خیلی ناراحت بودم اخه کجا میتونه رفته باشه؟؟دقیقا وقتی که میخواستم بهش اعتراف کنم میخواستم بگم دوسش دارم بگم میمیرم براش اما الان اون نیستش😭سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم شب بود داشتم همینجوری قدم میزدم که یدفه یکی یچزی زد به پهلوم چشمام سیاهی رفت و نفهمیدم چیشد...
بالاخره بهوش اومدم تویه خونه بودم به اینور و اونور نگاه کردم دیدم رویا دستاش بالا سرش با یه طناب بسته شده و کل بدنش کبود و زخمیه و از دهنش خجکلی خون رفته بود از جام بلند شدم دستام باز بودم رویا رو اوردم پایین زدم به صورتش اما بیدار نشد که یدفعه در باز شد و اون امیر اومد تو
امیر:بهبه لوهان جون
-باهاش چیکار کردی؟؟
امیر:یکم روش خال شدم...بنظرت چیکار کردم؟؟...کتکش زدم
-تویه وحشیای نمیفهمی اون یه دختره؟؟
امیر:اون دختری که تو میگی قراره بزودی زنم بشه
-چی؟؟
امیر:گفتم که قراره زنم بشه تو نمیدونی کجایی پس میفرستم خونه به همه خبر بده که بیام عروسیم ادرس و میزارم تو جیبت😏
-چی میگی اشغال؟؟
امیر:دیگه تکرار نمیکنم
با یه چوب اومد بالا سرم و بعد یکی زد تو سرم که باعث شد بیهوش بشم...
2ساعت بعد....
بالاخره تونستم به سختی چشمامو باز کنم گوشهی یه خیابون ولو شده بودم گوشیمو برداشتم و تنها شمارهای که گرفتم سوهو بود
*مکالمه*
-ال...و..س...وهو...من...یه جا افتادم
+الو لوهان خودتی؟؟چرا اینجوری حرف میزنی
-نمیدونم...کج...ام...مک..ان...یا..بم..رو...شن...میک...نم...بیا..دنبالم
+باشه فقط مراقب خودت باش
-با...شه
*پایان مکالمه*
دیگه نمیتونستم این وضعو تحمل کنم یاد حرفای امیر افتادم دست کردم تو جیبم یه کاغذ بود که ادرس تالار عروسی توش نوشته شده بود کاغذ رو توی جبم گذاشتم تا اومدم چشمامو ببندم نور یه ماشین افتاد تو چشمم...
ادامه دارد❤
۹.۱k
۰۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.