دخترایخشنوپسرایمغرور

#دخترای_خشن_و_پسرای_مغرور
#پارت_سی_و_نهم
از زبون #رویا


چشمامو باز کردم که یه لباس عروس تنم بود و دستهام باز شده بودن یدفعه امیر با چندتا دختر وارد شد و بعد رفت
+اینجا چخبره؟؟
دختر:به‌به عروس خانم اینه ایشون که خودش خوشگله دیگه به ارایش نیاز نداره
+چی؟؟
دختر:قول میدم راضی باشی
+شما چی میگید؟؟
دختر:عزیز دلم 2 ساعت دیگه مراسم عروسیته خوشبخت بشی الهی
+نننهههه این امکان نداره چه اتفاقی داره میوفته؟؟
دختر:نگران نباش
+من...من...این یه ازدواج زوریه
دختر:اِاِاِاِاِاِاِاِاِاِ نگران نباش دیگه
+نه من اون و دوست ندارم اون داره مجبورم میکنه خواهش میکنم کمکم کنید😭
دختر:چی میگی؟؟
براشون همه چیز و توضیح دادم دهنشون چسبید کف زمین اول یه لباس دراوردن از یه کیفشون و بعد به کمکشون لباس عروس رو از تنم خارج کردم و اون لباس و پوشیدم
دختر:خوب ما از اینجا یه راه فرار بلدیم و کمکت میکنی
+خیلی ممنونم
دختر:خواهش میکنم...دنبالم بیا
باهاشون از اتاق خارج شدم قبل اینکه از اتاق بریم چندتای دیگشون تمام پرده ها و ملحفه های اتاق یه طناب بلند درست کردن رسیدیم لب یه پنجره
دختر:بیا این یه ادرس با سوییچ ماشینه وقتی رسیدی خونت بعدا ماشینمو بیار
+باشه ممنون
طناب و از پنجره پرت کردن بیرون اروم اروم از طناب پایین رفتم وسطاش بود که پریدم زمین با دو رفتم سمت ماشین سوار ماشین شدم و راه افتادم و از اونجا دور شدم...


ادامه دارد❤🍓
دیدگاه ها (۱)

#دخترای_خشن_و_پسرای_مغرور#پارت_چهل_و_یکماز زبون #رویابرگشتم ...

#دخترای_خشن_و_پسرای_مغرور#پارت_چهل_و_دواز زبون #ارزوبالاخره ...

#دخترای_خشن_و_پسرای_مغرور#پارت_سی_و_هشتماز زبون #وفاراه افتا...

#دخترای_خشن_و_پسرای_مغرور#پارت_سی_و_هفتماز زبون #لوهانداشتم ...

#why_himpart:83تهیونگ:اوو ممنونم.آنالی: خواهش میکنم.لیوان رو...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part:𝟭𝟳دکتر وارد اتاق عمل شد اتاق ب...

درخواستی🖤🩸🩸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط