مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

او در میان جمعیت ایستاده بود تنها و دورافتاده

او در میان جمعیت ایستاده بود، تنها و دورافتاده،
مثل یک جزیره‌ای که در اقیانوس ناامیدی غرق شده باشد.
زندگی برایش فقط یک بازی بی‌رحم بود،
که هیچ‌کس جز خودش در آن برنده نبود...


[گتسبی بزرگ___ اسکات فیتز جرالد]
دیدگاه ها (۰)

هوای عصر، بوی خاک خیس خورده می‌داد،اما هیچ عطری در دلش نبود....

هیچ‌گاه دستی برایم دراز نشد، جز آن‌که چیزی را از من بگیرد.هی...

"زندگی بدون انتخاب معنا ندارد."هر انتخاب ما، دانه‌ای‌ست که ب...

"جهنم همان دیگرانند."این جمله‌ی نافذ، دریچه‌ای است به عمق تن...

عشق غیر منتظره پارت 6

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

پارت : ۴۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط