مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

هیچگاه دستی برایم دراز نشد جز آنکه چیزی را از من بگیرد

هیچ‌گاه دستی برایم دراز نشد، جز آن‌که چیزی را از من بگیرد.
هیچ‌گاه آغوشی نبود که بی‌دلیل، بی‌بهانه، فقط برای آرام کردنم باز شود.
تمام عمر، شبیه عابری بوده‌ام که از کوچه‌های پرجمعیت جهان گذشت، بی‌آن‌که کسی نگاهش کند.
دلم همیشه شبیه اتاقی خالی بوده که پنجره‌اش رو به دیواری کور باز می‌شود، نه نوری، نه نسیمی، نه حتی صدایی که بگوید "تو مهمی"
تمامِ "دوستت دارم"هایی که شنیدم، دروغی بودند پیچیده در کاغذ رنگیِ نیاز دیگران.
هیچ‌کس هرگز مرا برای خودم نخواست...
و این، تلخ‌ترین شکلِ تنهایی‌ست،
آن‌که بدانی حتی در قلب نزدیک‌ترین‌هایت هم، جایی از آنِ خود نداری.
دیدگاه ها (۰)

مدت‌هاست که میان واژه‌هایم چیزی گیر کرده، مثل بغضی که نه فرو...

در ازدحام صداها، کسی نبود که سکوت مرا بشنود.دلم پر از واژه‌ه...

هوای عصر، بوی خاک خیس خورده می‌داد،اما هیچ عطری در دلش نبود....

او در میان جمعیت ایستاده بود، تنها و دورافتاده،مثل یک جزیره‌...

ازمایشگاه سرد

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

شب بود. سکوت خانه، سنگین‌تر از آن بود که یک سقف بتواند تحمل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط