ارسلان: هیس .... لباساشو در آوردم
ارسلان: هیس .... لباساشو در آوردم
دیانا: ارسلان خواهشششش تازه رسیدیم خسم
ارسلان: با یه حرکت و.ا.ر.د.ش کردم که جیقش رف هوا ..... آروم
دیانا: وای ارسلان آروم
ارسلان: از این آروم تر نمیشه
دیانا: ارسلان تروخدا وای دلم
ارسلان: هی محکم تر میزدم و دیانا هی اه ناله میکرد
دیانا: ارسلانننن اخخخ
ارسلان: چیزی نمیفهمیدم و تنها صدایی که میشتیدم صدای دیانا بود که میپیچید تو گوشم
[ یه نیم بعد ]
ارسلان: از دیانا جدا شدم از درد میپیچید تو خودش
دیانا: داشتم میمیرم از درد
ارسلان: امشب اینجا میمونیم فردا میریم
دیانا: اوم
ارسلان: دیانا خیلی درد داشت بلندش کردم و بردمش تو حموم و گذاشتمش تو وان
دیانا: آخ
ارسلان: جانم ... آروم الان دردش کمتر میشه
همینطور که آب روی بدنش بود صورتشو مچاله میکرد
دیانا: میخوام بیام بیرون
ارسلان: باشه قربونت برم صبر کن.... رفتم و حوله رو آوردم و از وان گذاشتمش بیرون و حوله رو تنش کردم و بردمش تو اتاق و خوابوندمش رو تخت
( یک ساعت بعد )
دیانا: با درد از خواب پاشدم حوله تنم بود حس کردم ازم چیزی سرازیر شد که نگاه کردم دیدم ... ای وای تخت به چوخ رفته بود پ.ر.ی.و.د شده بودم وای خداااا .... پاشدم رفتم تو دسشویی و خودمو شستم ارسلان رو مبل بود اما متوجه من نشد داشت گیم میزد ... اومدم بیرون و لباس پوشیدم و یه پد بهداشتی گذاشتم روکش تخت رو در آوردم و انداختم تو سبد لباس های کثیف و رفتم پیش ارسلان
ارسلان: به به خانومم هم که بیدار شده چه خبر
دیانا: چیزه ارسلان
ارسلان: چیز
دیانا: هیچی من کار دارم میرم بیرون میام زود
ارسلان: وایسا خودم میام باهات
دیانا: نه نمیخواد
ارسلان: دیانا مشکوک بود رفتم تو اتاق که روکش تخت زو تو سبد دیدم که خونیه .... دیانا
دیانا: جانم
ارسلان: ببا تو اتاق ببینم
دیانا: رفتم تو اتاق..... جانم چیشده
ارسلان: ملحفه خونی رو نشونش دادم ...این چیه
دیانا: ملحفه تخت
ارسلان: چرا خونیه
دیانا: ارسلان خواهشششش تازه رسیدیم خسم
ارسلان: با یه حرکت و.ا.ر.د.ش کردم که جیقش رف هوا ..... آروم
دیانا: وای ارسلان آروم
ارسلان: از این آروم تر نمیشه
دیانا: ارسلان تروخدا وای دلم
ارسلان: هی محکم تر میزدم و دیانا هی اه ناله میکرد
دیانا: ارسلانننن اخخخ
ارسلان: چیزی نمیفهمیدم و تنها صدایی که میشتیدم صدای دیانا بود که میپیچید تو گوشم
[ یه نیم بعد ]
ارسلان: از دیانا جدا شدم از درد میپیچید تو خودش
دیانا: داشتم میمیرم از درد
ارسلان: امشب اینجا میمونیم فردا میریم
دیانا: اوم
ارسلان: دیانا خیلی درد داشت بلندش کردم و بردمش تو حموم و گذاشتمش تو وان
دیانا: آخ
ارسلان: جانم ... آروم الان دردش کمتر میشه
همینطور که آب روی بدنش بود صورتشو مچاله میکرد
دیانا: میخوام بیام بیرون
ارسلان: باشه قربونت برم صبر کن.... رفتم و حوله رو آوردم و از وان گذاشتمش بیرون و حوله رو تنش کردم و بردمش تو اتاق و خوابوندمش رو تخت
( یک ساعت بعد )
دیانا: با درد از خواب پاشدم حوله تنم بود حس کردم ازم چیزی سرازیر شد که نگاه کردم دیدم ... ای وای تخت به چوخ رفته بود پ.ر.ی.و.د شده بودم وای خداااا .... پاشدم رفتم تو دسشویی و خودمو شستم ارسلان رو مبل بود اما متوجه من نشد داشت گیم میزد ... اومدم بیرون و لباس پوشیدم و یه پد بهداشتی گذاشتم روکش تخت رو در آوردم و انداختم تو سبد لباس های کثیف و رفتم پیش ارسلان
ارسلان: به به خانومم هم که بیدار شده چه خبر
دیانا: چیزه ارسلان
ارسلان: چیز
دیانا: هیچی من کار دارم میرم بیرون میام زود
ارسلان: وایسا خودم میام باهات
دیانا: نه نمیخواد
ارسلان: دیانا مشکوک بود رفتم تو اتاق که روکش تخت زو تو سبد دیدم که خونیه .... دیانا
دیانا: جانم
ارسلان: ببا تو اتاق ببینم
دیانا: رفتم تو اتاق..... جانم چیشده
ارسلان: ملحفه خونی رو نشونش دادم ...این چیه
دیانا: ملحفه تخت
ارسلان: چرا خونیه
۲۵.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.