Lucky-bloody
Lucky-bloody#
پارت ۳۴
همینجوری داشتی خودتو میزدی که کوک اومد تو
-دوباره داری خودزنی میکنی.....احیانا خود درگیری داری؟
ظرف غذا رو میزاره زمین
+ت...تو چرا یهو اینکارو کردی.....
-کدوم کارو؟
+همون دیگه....
-همون دیگه دیگه چه کاریه؟
+همون که خودتو انداختی روم.....
مکث*
-چون میخواستم بفهمی زورت به مردا نمیرسه
روتو برمیگردونی سمتش
+ولی من زورم بهت رسید.....یادته اون دفه که تو جنگل بودیم چجوری زدمت؟
گلوشو صاف میکنه و به یه سمت دیگه نگاه میکنه
-خب......اونموقع انتظارشو نداشتم....
یهو بلند میشی و به سرعت و با یه حرکت میری پشت سرش و بازوتو دور گردنش حلقه میکنی
+یه بادیگارد همیشه باید انتظار همه چیو داشته باشه
بعدم دستتو ول میکنی و میشینی جلوی ظرف غذا،بهش یه لبخند و چشمک میزنی
+بیا بخور
اونم پوزخند میزنه
-انتظارشو نداشتم....واقعا همه چیو تلافی میکنی
همینجور که داری میلومبونی حرف میزنی
+انتظار داشتی مثل دخترای سوسول وایسم هرکار میخوای بکنی؟
-اره.....چون همه دخترا در برابر من همینجورین
یهو نگاه میکنی تو چشاش،غذای توی دهنتو بزور قورت میدی
+تو دختربازی؟
پوزخند میزنه و شروع میکنه به خوردن
سرتو به چپ و راست تکون میدی
+نچ نچ نچ نچ نچ.......انتظار نداشتم از یه بادیگارد.....
-انتظار داشته باش
+ازین به بعد دیگه دارم ، اصن اخراجت میکنم به دو دلیل ، یک:عکس العمل نداری و حتی در برابر منم نتونستی دووم بیاری،دو:از کجا معلوم یهو تبدیل به حیوون نشی؟
نگا میکنه تو چشات و غذای توی دهنشو قورت میده
-مگه نگفتی مردا رو حیوون فرض نمیکنی؟
+تو خیلی شبیه حیوونی،یه عالمه زخم رو بدنت داری و.....
-و؟
+و دختربازی
-فک کردی فقط منم که اینجوریم؟
+نه خب.....ولی بالاخره هستی
-از یه بادیگارد چه انتظاری داری؟
+پاکدامن و فداکار
-هم....پس تو یه راهب میخوای نه بادیگارد
+چه ربطی داره؟ پاکدامنی فقط مختص راهبا که نیست
-جدیدا هست
+کی گفته؟
-من
+تو.....ههههه....ولش کن حوصلتو ندارم
پوزخند میزنه
-تموم شد
+چی
-غذا
+خب چیکار کنم
-ببرش بیرون بزارش رو وسایلا
+به من چه ، خودت برو بزار
-من اوردم تو برو بزار
+نمیخوام،بعدم من خیلی کم خوردم همشو تو خوردی
-به هر حال ازش خوردی
+خیلی خب باشه
ظرفو برمیداری و خزون خزون از توی چادر میری بیرون،روی پات وایمیسی و سعی میکنی نیفتی،یواش یواش و لنگون لنگون رفتی سمت وسایل و ظرفو گذاشتی اونجا،یه نگاه به صاحل انداختی و رفتی دم ساحل و نشستی،نفس عمیق کشیدی و لبخند زدی و چشاتو بستی
+حداقلش اینجا فکرم از همه چیز بازه،خودش مثل یه مسافرت میمونه
-فکرت از زامبیام بازه؟
بدون اینکه نگا کنی ببینی کیه جوابشو میدی
+یکم مثبت اندیش باش
-با وجود زامبی؟
چشاتو باز میکنی
+تو چرا هرجا میرم دنبالم میای؟
🙂
پارت ۳۴
همینجوری داشتی خودتو میزدی که کوک اومد تو
-دوباره داری خودزنی میکنی.....احیانا خود درگیری داری؟
ظرف غذا رو میزاره زمین
+ت...تو چرا یهو اینکارو کردی.....
-کدوم کارو؟
+همون دیگه....
-همون دیگه دیگه چه کاریه؟
+همون که خودتو انداختی روم.....
مکث*
-چون میخواستم بفهمی زورت به مردا نمیرسه
روتو برمیگردونی سمتش
+ولی من زورم بهت رسید.....یادته اون دفه که تو جنگل بودیم چجوری زدمت؟
گلوشو صاف میکنه و به یه سمت دیگه نگاه میکنه
-خب......اونموقع انتظارشو نداشتم....
یهو بلند میشی و به سرعت و با یه حرکت میری پشت سرش و بازوتو دور گردنش حلقه میکنی
+یه بادیگارد همیشه باید انتظار همه چیو داشته باشه
بعدم دستتو ول میکنی و میشینی جلوی ظرف غذا،بهش یه لبخند و چشمک میزنی
+بیا بخور
اونم پوزخند میزنه
-انتظارشو نداشتم....واقعا همه چیو تلافی میکنی
همینجور که داری میلومبونی حرف میزنی
+انتظار داشتی مثل دخترای سوسول وایسم هرکار میخوای بکنی؟
-اره.....چون همه دخترا در برابر من همینجورین
یهو نگاه میکنی تو چشاش،غذای توی دهنتو بزور قورت میدی
+تو دختربازی؟
پوزخند میزنه و شروع میکنه به خوردن
سرتو به چپ و راست تکون میدی
+نچ نچ نچ نچ نچ.......انتظار نداشتم از یه بادیگارد.....
-انتظار داشته باش
+ازین به بعد دیگه دارم ، اصن اخراجت میکنم به دو دلیل ، یک:عکس العمل نداری و حتی در برابر منم نتونستی دووم بیاری،دو:از کجا معلوم یهو تبدیل به حیوون نشی؟
نگا میکنه تو چشات و غذای توی دهنشو قورت میده
-مگه نگفتی مردا رو حیوون فرض نمیکنی؟
+تو خیلی شبیه حیوونی،یه عالمه زخم رو بدنت داری و.....
-و؟
+و دختربازی
-فک کردی فقط منم که اینجوریم؟
+نه خب.....ولی بالاخره هستی
-از یه بادیگارد چه انتظاری داری؟
+پاکدامن و فداکار
-هم....پس تو یه راهب میخوای نه بادیگارد
+چه ربطی داره؟ پاکدامنی فقط مختص راهبا که نیست
-جدیدا هست
+کی گفته؟
-من
+تو.....ههههه....ولش کن حوصلتو ندارم
پوزخند میزنه
-تموم شد
+چی
-غذا
+خب چیکار کنم
-ببرش بیرون بزارش رو وسایلا
+به من چه ، خودت برو بزار
-من اوردم تو برو بزار
+نمیخوام،بعدم من خیلی کم خوردم همشو تو خوردی
-به هر حال ازش خوردی
+خیلی خب باشه
ظرفو برمیداری و خزون خزون از توی چادر میری بیرون،روی پات وایمیسی و سعی میکنی نیفتی،یواش یواش و لنگون لنگون رفتی سمت وسایل و ظرفو گذاشتی اونجا،یه نگاه به صاحل انداختی و رفتی دم ساحل و نشستی،نفس عمیق کشیدی و لبخند زدی و چشاتو بستی
+حداقلش اینجا فکرم از همه چیز بازه،خودش مثل یه مسافرت میمونه
-فکرت از زامبیام بازه؟
بدون اینکه نگا کنی ببینی کیه جوابشو میدی
+یکم مثبت اندیش باش
-با وجود زامبی؟
چشاتو باز میکنی
+تو چرا هرجا میرم دنبالم میای؟
🙂
۱۰.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.