همسر اجباری ۲۰۴
#همسر_اجباری #۲۰۴
باشه آجی بگیر بخواب ما رفتیم.
بازم خوابم برد.هنوز چشمام گرم نشده بود که احساس کردم یه چیزی داره رو گونم حرکت میکنه.
چشمامو باز کردم چیزی نبود.
منم توهم زدماآ.
دوباره چشامو بستم و که بازم یه چیزی رو گونم تکون خورد. چشمامو کردم آروم که دیدم ...دیدم
آریا داره با لبخند نگام میکنه .
آنا خوبی؟ چیه رنگت پریده؟ چرا اینجا خوابیدی خوبی.؟
-آره خوبم خواب بودم کسی نیست.
نه همه رفتن بیرون. شین هم رفت یه سری کار داشت انجام بده واسه امشب اومد کنارم نشست دستشو گذاشت رو
پیشونیم.
- نفسم تب که نداری پس چته پاشو بریم دکتر.
از این مهربونیای آریا قند تو دلم آب شد.
-آنا؟
-جانم.
دلم واسه... واسه.اینکه دستتو توموهام کنی تنگ شده .
خندم گرفت
-همش سه روز کنار هم خوابیدمآ.
-حاضرم همه عمرمو بدم یه سه روز دیگه مال من باشی کنارم باشی.
-آنا دلم خیلی شور میزنه خیلی.
چرا دلیلش چیه.؟
-نمیدونم آنا توروخدا مواظب خودت باش.آخرین باری که دلم اینطوری شور زد اصال اتفاق خوبی واسم نیوفتاد.
معلوم بد استرس داره. دستشو گرفتم
-آریا عزیزم هیچ اتفاقی نمیوفته. آروم باش. به خداتوکل کن عزیزم.
-آنا امشب به هیچ وجه از هیچ نوع نوشیدنی نخور. هر کاری داشتی به خودم بگو احسان و امیرم هستن عزیز.
پشت بندش یه اخم ازاونا که عشقمه زدو گفت.آنا آرایش زیادی نمیکنی فهمیدی؟ و بعد با یه حرکت دستمو برداشت
و سرشو گذاشت رو پام
-چشم.آریا.؟
-بفدات.
موای سرشو کشیدمو گفت.
-آی آی روانی این ابراز عالقته.
-بگو...بگو خدانکنه..بگو.
-باشه باشه میگم آی خدا بکنه.
بازم محکم ترکشیدم.
-آی روانی شوهر خودت کچل میشه به من چه.
آریا شوهر من بود.نبود.. دستم شل شد. اگه آری مال من بود. اما چرا هیچ وقت از داشتنش اطمینان نداشتم.
-آنی گیان.
وای خدا این چی گفت چه قشنگ و با لحجه شیرین اینو گفت. سرش رو زانوم بود چشاشو داده بود باال و نگاهم
میکرد.
باشه آجی بگیر بخواب ما رفتیم.
بازم خوابم برد.هنوز چشمام گرم نشده بود که احساس کردم یه چیزی داره رو گونم حرکت میکنه.
چشمامو باز کردم چیزی نبود.
منم توهم زدماآ.
دوباره چشامو بستم و که بازم یه چیزی رو گونم تکون خورد. چشمامو کردم آروم که دیدم ...دیدم
آریا داره با لبخند نگام میکنه .
آنا خوبی؟ چیه رنگت پریده؟ چرا اینجا خوابیدی خوبی.؟
-آره خوبم خواب بودم کسی نیست.
نه همه رفتن بیرون. شین هم رفت یه سری کار داشت انجام بده واسه امشب اومد کنارم نشست دستشو گذاشت رو
پیشونیم.
- نفسم تب که نداری پس چته پاشو بریم دکتر.
از این مهربونیای آریا قند تو دلم آب شد.
-آنا؟
-جانم.
دلم واسه... واسه.اینکه دستتو توموهام کنی تنگ شده .
خندم گرفت
-همش سه روز کنار هم خوابیدمآ.
-حاضرم همه عمرمو بدم یه سه روز دیگه مال من باشی کنارم باشی.
-آنا دلم خیلی شور میزنه خیلی.
چرا دلیلش چیه.؟
-نمیدونم آنا توروخدا مواظب خودت باش.آخرین باری که دلم اینطوری شور زد اصال اتفاق خوبی واسم نیوفتاد.
معلوم بد استرس داره. دستشو گرفتم
-آریا عزیزم هیچ اتفاقی نمیوفته. آروم باش. به خداتوکل کن عزیزم.
-آنا امشب به هیچ وجه از هیچ نوع نوشیدنی نخور. هر کاری داشتی به خودم بگو احسان و امیرم هستن عزیز.
پشت بندش یه اخم ازاونا که عشقمه زدو گفت.آنا آرایش زیادی نمیکنی فهمیدی؟ و بعد با یه حرکت دستمو برداشت
و سرشو گذاشت رو پام
-چشم.آریا.؟
-بفدات.
موای سرشو کشیدمو گفت.
-آی آی روانی این ابراز عالقته.
-بگو...بگو خدانکنه..بگو.
-باشه باشه میگم آی خدا بکنه.
بازم محکم ترکشیدم.
-آی روانی شوهر خودت کچل میشه به من چه.
آریا شوهر من بود.نبود.. دستم شل شد. اگه آری مال من بود. اما چرا هیچ وقت از داشتنش اطمینان نداشتم.
-آنی گیان.
وای خدا این چی گفت چه قشنگ و با لحجه شیرین اینو گفت. سرش رو زانوم بود چشاشو داده بود باال و نگاهم
میکرد.
۵.۲k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.