همسر اجباری ۲۰۶
#همسر_اجباری #۲۰۶
آنا چرا احساس میکنم میخوای ازم دور شی چرا دیگه مث قبلنا نمیخندی انگار حواست به من نیس.خیلی خسته ام
این روزا دارم با دنیا لج بازی میکنم عقل یه چیز میگه قلبم یه چیز دیگه آنا خسته ام درکم کن. واسه همین لحظه
.لحظه شماری میکردم تو میدونی وقتی یه مرد اعتراف میکنه به خستگی ینی چی؟
خدا منو لعنت کنه ببین حتی نمیتونم عشقمو آروم کنم واقعا بی خاصیتم. واسه همین گفتم...
البه الی تمام خسته گیات همیشه یادت باشه یکی راداری که از تمام دنیا بیشتردوستت داره چون تموم دنیاشی..
با نگاه شیطون نگام کردو گفت شیرینی بازم ... بازم مزه ریختی.
چشماشو از رو چشام چرخوند و اومد رو لبام
لبشو مهر لبام کردو شروع کرد به بوسیدنم. من از آریا تشنه تر بود تشنه کسی که تموم زندگیم بود و منم با لبم
همراهیش کردم اما چشمام خیس بود خیس کرد صورت آریامو لبشو از لبام جدا کردو گفت جون آری بسه من مردم
تو اینطوری گریه میکنی. چشمامو بوسیدو بازم شروع کرد به بوسیدن.تمام صورتم
واقعا دلتنگی رو از تموم بوسه هاش فهمیدن تمام صورتمو غرق بوسه کرد.سرشو با دستم قاب کردم سرشو برداشتو
خمار تو چشام زل زد.
آریا عزیزم االن وقتش نیست.
با این حرف من دست کشید و یه بوسه آروم رو لبم زدو سرشو گذاشت رو بالشت و بازوشو زیر سرم گذاشت
-آنا تو همه جوره مال منی.دوست داشتن من هوس نیست اگه صد بارم مانع بشی ناراحت نمیشم.فقط بدون که تمام
وجودم فقط و فقط تورو صدا میزه.
و این دفع این من بودم که آریا رو محکم بغل کردم.
-شیرینی دیدی همش تقصیر تواه من کاریت ندارم تو کاری میکنی که کار دستت بدم.
سرشو گذاشت رو سرمو گفت واسم نفس بکش بهترین آهنگ دنیاست.آرومم میکنه . منم سرم روقلب آریا بودو با
ملودی قلبش که بهترین ملودی دنیاست خوابیدم....
چشامو باز کردم آریا کنارم نبود.همون حالتی که بودم. دستمو نوازش گونه رو جایی که آریا کنارم بود کشیدم.
صدای بچه ها میومد از پایین.
لباسمو تو تنم مرتب کردم و روسریم سرم انداختمو با عجله از در رفتم بیرون. صدای آریا بود که رو سر یکی داد
میزد.
-پسره احمق اسم خودتو گذاشتی رفیق ها. من باید االن بدونم باید االن بفهمم که تو داری چه غلطی با این دوتا
میکنی .
-آریا...
-احسان ببند دهنتو که دیگه واسم تموم شدی.
از خم راه رو گذشتم این آریا سرپا واستاده بودو احسان روبروش سرشو انداخته بود پایین.
امیر و عسل رو کاناپه بودنو امیر اخم کرده بود و عسل تو فکربودو به یه جا زل زده بود.
-منو باش با کیا هم خونه بودم وبه کیا میگفتم رفیق با یه عده پلیس که اومدن منو گیر بندازن.برادر کوچیک ترم و
همسرم همدستشون.
آنا چرا احساس میکنم میخوای ازم دور شی چرا دیگه مث قبلنا نمیخندی انگار حواست به من نیس.خیلی خسته ام
این روزا دارم با دنیا لج بازی میکنم عقل یه چیز میگه قلبم یه چیز دیگه آنا خسته ام درکم کن. واسه همین لحظه
.لحظه شماری میکردم تو میدونی وقتی یه مرد اعتراف میکنه به خستگی ینی چی؟
خدا منو لعنت کنه ببین حتی نمیتونم عشقمو آروم کنم واقعا بی خاصیتم. واسه همین گفتم...
البه الی تمام خسته گیات همیشه یادت باشه یکی راداری که از تمام دنیا بیشتردوستت داره چون تموم دنیاشی..
با نگاه شیطون نگام کردو گفت شیرینی بازم ... بازم مزه ریختی.
چشماشو از رو چشام چرخوند و اومد رو لبام
لبشو مهر لبام کردو شروع کرد به بوسیدنم. من از آریا تشنه تر بود تشنه کسی که تموم زندگیم بود و منم با لبم
همراهیش کردم اما چشمام خیس بود خیس کرد صورت آریامو لبشو از لبام جدا کردو گفت جون آری بسه من مردم
تو اینطوری گریه میکنی. چشمامو بوسیدو بازم شروع کرد به بوسیدن.تمام صورتم
واقعا دلتنگی رو از تموم بوسه هاش فهمیدن تمام صورتمو غرق بوسه کرد.سرشو با دستم قاب کردم سرشو برداشتو
خمار تو چشام زل زد.
آریا عزیزم االن وقتش نیست.
با این حرف من دست کشید و یه بوسه آروم رو لبم زدو سرشو گذاشت رو بالشت و بازوشو زیر سرم گذاشت
-آنا تو همه جوره مال منی.دوست داشتن من هوس نیست اگه صد بارم مانع بشی ناراحت نمیشم.فقط بدون که تمام
وجودم فقط و فقط تورو صدا میزه.
و این دفع این من بودم که آریا رو محکم بغل کردم.
-شیرینی دیدی همش تقصیر تواه من کاریت ندارم تو کاری میکنی که کار دستت بدم.
سرشو گذاشت رو سرمو گفت واسم نفس بکش بهترین آهنگ دنیاست.آرومم میکنه . منم سرم روقلب آریا بودو با
ملودی قلبش که بهترین ملودی دنیاست خوابیدم....
چشامو باز کردم آریا کنارم نبود.همون حالتی که بودم. دستمو نوازش گونه رو جایی که آریا کنارم بود کشیدم.
صدای بچه ها میومد از پایین.
لباسمو تو تنم مرتب کردم و روسریم سرم انداختمو با عجله از در رفتم بیرون. صدای آریا بود که رو سر یکی داد
میزد.
-پسره احمق اسم خودتو گذاشتی رفیق ها. من باید االن بدونم باید االن بفهمم که تو داری چه غلطی با این دوتا
میکنی .
-آریا...
-احسان ببند دهنتو که دیگه واسم تموم شدی.
از خم راه رو گذشتم این آریا سرپا واستاده بودو احسان روبروش سرشو انداخته بود پایین.
امیر و عسل رو کاناپه بودنو امیر اخم کرده بود و عسل تو فکربودو به یه جا زل زده بود.
-منو باش با کیا هم خونه بودم وبه کیا میگفتم رفیق با یه عده پلیس که اومدن منو گیر بندازن.برادر کوچیک ترم و
همسرم همدستشون.
۱۰.۷k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.