همسر اجباری ۲۰۳
#همسر_اجباری #۲۰۳
امیر خان خیال داری بشینم دستی دستی همه رو بد بخت کنم خودتونم میدونید که یه روزی اگه اینا گیر بیوفتن
پای همه شرکت گیره. ما همین که اسممون تو این شرکت ثبت شده خودش ینی جرم ینی هم کاری.
امیر چرا چیزی نمیگی.؟
احسان یه بار گفتم و بازم میگم من نه به خاطر آریا نه به خاطر خودم نه هیچ کس دیگه ای این کارو نمیکنم. این
شرکت باید تحویل پلیس داده بشه. هدف من چیز دیگه ایه من از جونمم میگذرم. حاال فهمیدی. درسته دوستش دارم درسته عاشقشم اما احسان نمیخوام خود خواه باشم این گره ایه که شاید به دست من باز شه پس سعی نکن
جلومو بگیری.
احسان: باشه برو... دیگه هیچ دخالتی تو کارات نمیکنم.
دیگه عین کنه بهت نمیچسپم. همین و مگه نمیخواستی. دیگه هیچ وقت من ...احسان ...حتی یه بارم تو کارت
دخالت نمکنم.پاشدوبا عصبانیت رفت.
سرمو بین دستام گرفتم اینم از احسان اینم . سرم داشت میترکید
-احسان نگرانه نگرانیشو درک کن.
-فردا میریم خرید لباس. امیر تو مثل بقیه نباش دارم دیوونه میشم
-من میفهممت آنا .در مورد تو باسرهنگ صحبت میکنم.
ینی تصمیمت جدیه.
-تنها چیزیه که توش شک ندارم.
-خوبه موفق باشی.شب بخیر .
وسیله هاشو از رو عسلی برداشت و رفت باال.
-شب توام بخیر.
سرمو ب پشتی مبل تکیه دادمو چشامو بستم.خیلی خسته بودم وتو سرم هزار ویک فکر کردم واسه خودم و هانگ.
خوابم بررررررد.
صبح با تکونای عسل چشانو باز کردم.
آنا چرا اینجا خوابیدی عزیزم .
عسل تازه خوابم برده بیخیال. نمیای بریم ورزش .
نه عزیزم.
امیر خان خیال داری بشینم دستی دستی همه رو بد بخت کنم خودتونم میدونید که یه روزی اگه اینا گیر بیوفتن
پای همه شرکت گیره. ما همین که اسممون تو این شرکت ثبت شده خودش ینی جرم ینی هم کاری.
امیر چرا چیزی نمیگی.؟
احسان یه بار گفتم و بازم میگم من نه به خاطر آریا نه به خاطر خودم نه هیچ کس دیگه ای این کارو نمیکنم. این
شرکت باید تحویل پلیس داده بشه. هدف من چیز دیگه ایه من از جونمم میگذرم. حاال فهمیدی. درسته دوستش دارم درسته عاشقشم اما احسان نمیخوام خود خواه باشم این گره ایه که شاید به دست من باز شه پس سعی نکن
جلومو بگیری.
احسان: باشه برو... دیگه هیچ دخالتی تو کارات نمیکنم.
دیگه عین کنه بهت نمیچسپم. همین و مگه نمیخواستی. دیگه هیچ وقت من ...احسان ...حتی یه بارم تو کارت
دخالت نمکنم.پاشدوبا عصبانیت رفت.
سرمو بین دستام گرفتم اینم از احسان اینم . سرم داشت میترکید
-احسان نگرانه نگرانیشو درک کن.
-فردا میریم خرید لباس. امیر تو مثل بقیه نباش دارم دیوونه میشم
-من میفهممت آنا .در مورد تو باسرهنگ صحبت میکنم.
ینی تصمیمت جدیه.
-تنها چیزیه که توش شک ندارم.
-خوبه موفق باشی.شب بخیر .
وسیله هاشو از رو عسلی برداشت و رفت باال.
-شب توام بخیر.
سرمو ب پشتی مبل تکیه دادمو چشامو بستم.خیلی خسته بودم وتو سرم هزار ویک فکر کردم واسه خودم و هانگ.
خوابم بررررررد.
صبح با تکونای عسل چشانو باز کردم.
آنا چرا اینجا خوابیدی عزیزم .
عسل تازه خوابم برده بیخیال. نمیای بریم ورزش .
نه عزیزم.
۵.۷k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.