خب من وقتی هنوز پا به دو سالگی هم نذاشته بودم و 1 سال و 2
خب من وقتی هنوز پا به دو سالگی هم نذاشته بودم و 1 سال و 2 ماهم بوده داشتیم میرفتیم یه جایی بعد یه موتور نور میندازه توچشم بابام و بابام برای اینکه نزنه به موتور عه دستشو میزنه کنار و ماشین ما چپ میکنه و میره سمت کوه بابام که خدارو شکر فقط کمرش کبود شد چون از ماشین پرت شده بود پایین مامانمم که مهره کمرش و گردنش شکسته بود و جا به جا شده بود و ارنجش بخاطر من پلاتین شد چونکه سر من داشته میخورده به یه سنگ بزرگ که مامانم دستشو محکم میکوبه به سنگ که سر من نخوره توی سنگ و خواهرم هم سرش تو فرمون گیر میکنه و ماشین نزدیک 10 تا پشتک میزنه و خاهرم منم تو ماشین بوده لب دره ماشین وا میسته و خودارو شکر خاهرم فقط ابروش شکست و بالای بینیش بخیه خورد و من از نظر همه بدترین اتفاق تو اون سن مال من بوذه چون... من زبونم کنده شد کلا جوری که همه فک میکردن من خونریزی داخلی دارم و تو بیمارستان عمم متوجه این میشه زبونمه بعد من توی اون سن نزدیک 10 تاعمل داشتم چونکه بند بقیه ها تو دهنم بلند میبوده خودم با دست بخیه رو میکندم مامانم میگه دیگه زبون نداشتی اصلن بعد یه روز بعداز 5 تا 7 تا عمل مامانم و اقوام و اینا پنبال بهترین دکتر واسه من میگردن تا زبونمو از دست ندم و این دکتر گفت برای اینکه خوب کار کنم باید بذارم اخرین مریضم و من توی اون سن فک کنید از امروز تا پسفردا بهم غذا ندادن مامانم میگه من نمیتومستم از سر جام تکون بخورم و کل بدنم باند پیچی بوده پس عمم پیشم بوده بعد دکتره به بهترین شکل زبون منو عمل کرد و با کمک خدا و دکتر میتونم درست صحبت کنم و حرف یزنم یک بار پیش مامانم بودم پ همش گریه میکردم مامانمو میخام ولی چون مامانم سرشو و بدنش گچ و باند بوده نمیشناختم که مامانم باندارو باز کرد و من همون موقع میپریدم بغلش و مامانم میگه مثل ابر بهاری گریع میکردم چون اونجوری مامانمو نمیشناختم تقریبا 4 سال پیش دکترمو دیدم من فقط برا سلام سر تکون دادم مامانم گفت اقای دکتر یه مشکلی داره دکتره ترسید مامانم گفت جلو زبونشو نمیگیره رک حرفشو میزنه دکتره خندید و گف خدارو شکر کنین زبونش سالمه بعد ما از خنده جر خوردیم
خب اینم خاطرات بنظرتون بعذی خوب باشه یا بد؟
خب اینم خاطرات بنظرتون بعذی خوب باشه یا بد؟
۳.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.