عشق درسایه سلطنت پارت60
به جیکوب نگاه کردم و با غیض ولی اروم که فقط خودمون بشنویم گفتم
مری: این جمله تهدید آمیز مشاورتون که تهدیدی برای همسرم بود رو نشنیده میگیرم و گرنه هردومون میدونیم بخوام جدی بگیرمش مسلما پادشاه انگلستان غوغایی به پا خواهد کرد.... بهتره مواظب شیوه صحبت مشاورتون باشین.. من هیچ توطیه ای به همسرم رو ندیده نمیگیرم...
و رو بر گردوندم و با جدیت به قدم ازشون دور شده بودم که صدام کرد
جیکوب: بانو مری ...
برگشتم سمتش.
جیکوب: این حرف حرف من نبود بانوی من.. فقط سلامت امینیت شما برای من مهمه... من به هیچ وجه قصد جنگ راه انداختن و ورود به قصر اسپانیا رو نداشتم ولی.. یه پله میخواستم برای بالا رفتنم در انگلستان..
لبخند باریکی که ازش متنفر بودم ولی لازم بود زدم و گفتم مری: پشتیبانی شما برام افتخاريه جيکوب.. اگر پشتیبانی هست دوست دارم توی انگلستان و پیش شوهرم ازم
بشه... مطمینم میفهمین چی میگم...
قیافه اش کمی گرفته شد.. و رو برگردوندم و زیر نگاههای خیره خیلی ها رفتم و همونجا کنار تخت پادشاهی تهیونگ که حالا خالی بود ایستادم.
تهیونگ برگشت و روی تختش نشست و گفت
تهیونگ: چی میگفت؟ چرا دست روی مشاورش بلند کردی؟
پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
جارچی : پادشاه اسپانیا.. پادشاه جیکوب به حضور میرسند...
همه ساکت بهش خیره شدن جيكوب جلو اومد و روبروی تهیونگ که روی تخت پادشاهیش نشسته بود و من که کنار تختش ایستاده بودم تعظیمی کوتاهی کرد و گفت
جیکوب :پادشاه تهیونگ... من از طرف اسپانیا به عنوان هدیه ای به بانوی زیبای شما وانگلستان بانو مری.. مفتخرم درآمد حاصله از سنگ های قیمتی جزایری که کاشفانم در سراسر دنیا کشف میکنن رو با شما سهیم بشم...
همه شوکه اوهی گفتن و دست زدن درآمد خیلی زیادی میشد جیکوب: این معاهده تا وقتی پابرجاست که بانو مری همچنان از اوضاع انگلستان راضی باشن و تمایل به همراهی شما داشته باشن و شما رو همراهی کنن.. مثل الان.... و مسئولیت مالی و تقسیمات هم با بانو خواهد بود
تهیونگ نگاهش رو روی من کشید و اروم زمزمه کرد
تهیونگ: همچنان؟ مثل الان؟
مسلما از همچنان ومثل الان متوجه شده بود که ازش حمایت کردم ..لبخندی رو لب آوردم این همون پله ایه که توی انگلستان میخواستم... نگاهم خورد به ویکتوریا .. مادر تهیونگ که با غیض و تند تند خودش رو باد میزد....
تهیونک نگاهش رو روی جیکوب کشید و گفت
تهیونگ: هدیه قابل تحسينيه.. متشکرم...
همه دست زدن و جیکوب با لبخند سر تعظیمی برای من
فرود آورد و کنار رفت...
مری: این جمله تهدید آمیز مشاورتون که تهدیدی برای همسرم بود رو نشنیده میگیرم و گرنه هردومون میدونیم بخوام جدی بگیرمش مسلما پادشاه انگلستان غوغایی به پا خواهد کرد.... بهتره مواظب شیوه صحبت مشاورتون باشین.. من هیچ توطیه ای به همسرم رو ندیده نمیگیرم...
و رو بر گردوندم و با جدیت به قدم ازشون دور شده بودم که صدام کرد
جیکوب: بانو مری ...
برگشتم سمتش.
جیکوب: این حرف حرف من نبود بانوی من.. فقط سلامت امینیت شما برای من مهمه... من به هیچ وجه قصد جنگ راه انداختن و ورود به قصر اسپانیا رو نداشتم ولی.. یه پله میخواستم برای بالا رفتنم در انگلستان..
لبخند باریکی که ازش متنفر بودم ولی لازم بود زدم و گفتم مری: پشتیبانی شما برام افتخاريه جيکوب.. اگر پشتیبانی هست دوست دارم توی انگلستان و پیش شوهرم ازم
بشه... مطمینم میفهمین چی میگم...
قیافه اش کمی گرفته شد.. و رو برگردوندم و زیر نگاههای خیره خیلی ها رفتم و همونجا کنار تخت پادشاهی تهیونگ که حالا خالی بود ایستادم.
تهیونگ برگشت و روی تختش نشست و گفت
تهیونگ: چی میگفت؟ چرا دست روی مشاورش بلند کردی؟
پوزخندی زدم و چیزی نگفتم.
جارچی : پادشاه اسپانیا.. پادشاه جیکوب به حضور میرسند...
همه ساکت بهش خیره شدن جيكوب جلو اومد و روبروی تهیونگ که روی تخت پادشاهیش نشسته بود و من که کنار تختش ایستاده بودم تعظیمی کوتاهی کرد و گفت
جیکوب :پادشاه تهیونگ... من از طرف اسپانیا به عنوان هدیه ای به بانوی زیبای شما وانگلستان بانو مری.. مفتخرم درآمد حاصله از سنگ های قیمتی جزایری که کاشفانم در سراسر دنیا کشف میکنن رو با شما سهیم بشم...
همه شوکه اوهی گفتن و دست زدن درآمد خیلی زیادی میشد جیکوب: این معاهده تا وقتی پابرجاست که بانو مری همچنان از اوضاع انگلستان راضی باشن و تمایل به همراهی شما داشته باشن و شما رو همراهی کنن.. مثل الان.... و مسئولیت مالی و تقسیمات هم با بانو خواهد بود
تهیونگ نگاهش رو روی من کشید و اروم زمزمه کرد
تهیونگ: همچنان؟ مثل الان؟
مسلما از همچنان ومثل الان متوجه شده بود که ازش حمایت کردم ..لبخندی رو لب آوردم این همون پله ایه که توی انگلستان میخواستم... نگاهم خورد به ویکتوریا .. مادر تهیونگ که با غیض و تند تند خودش رو باد میزد....
تهیونک نگاهش رو روی جیکوب کشید و گفت
تهیونگ: هدیه قابل تحسينيه.. متشکرم...
همه دست زدن و جیکوب با لبخند سر تعظیمی برای من
فرود آورد و کنار رفت...
۴.۸k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.