عشق درسایه سلطنت پارت59
خدمتکار غریبه ای از گوشه اومد کنارم و تعظیمی کرد
و گفت
خدمتکار :بانوی من پادشاه اسپانیا میخوان شما رو ببینن.....
انتظارش رو داشتم نگاهم رو روی پادشاه اسپانیا کشیدم که لبخند موقرانه ای روی لب داشت و با حس خاص والبته موشکافانه نگام میکرد. نفسم رو بیرون دادم و عادی و با جدیتی که شایسته یه بانو بود جلو رفتم... ژاکلین و خدمتکاره هم دنبالم راه افتادن جلوی پادشاه جوان اسپانیا و ایستادم احترام گذاشتم
مری:پادشاه اسپانیا مهمانی خوبیه امیدوارم شب خوبی داشته باشین..
با لبخند و عشق تعظیمی کرد و گفت
پادشاه اسپانیا:جیكوب.. لطفا جيكوب صدام کنین.. بله.. مهمونی زیباییه....
هه .. جيكوب... كثا*فت...
مری:امری با من داشتین؟
جیکوب: اینطور نگین بانوی من... مصاحبت کوچیکی رو
خواستم که باعث افتخارمه...
نگاش کردم کثا*فت زبون باز....خوبه شوهر دارم و این اینجوری دهن باز کرده ...نگاهی به اطرافش انداخت و بعد با صدای اروم تری گفت
جیکوب: هدف اصلی مصاحبت اطمینان از آرامش و سلامتی
شماست.... به هر حال من هم با این قوانین و اوضاع آشنایی
دارم.... میدونم یه بانوی جوان بدون حتی یک نگهبان توی یه
کشور غریبه یعنی چی...
نگاهم رو روی تهیونگ کشیدم پایینن تختش ایستاده بود و مشکوک داشت نگاهم میکرد و در کنارش نفسم تنگ شد
در کنارش دختر جوان و زیبایی ایستاده بود. نمیدونم چرا دلم گرفت ولی سریع به خودم نهیب زدم
نه.. تهیونگ زن باره نیست. مسلما یک مهمانه
جیکوب: از هیچ چیز نترسین بانو.. فقط کافیه به من بگین... اونوقت کاری میکنم که در عرض یک روز به جایی بیاین که لیاقتش رو دارین
و دستم رو گرفت...دندونام رو روی هم فشار دادم و باخشونت دستم رو از دستش بیرون کشیدم
درباره ز*ن بازگی ها و دخترهای رنگارنگ دور و برش زیاد
شنیده بودم0هر چند دختر کنار تهیونگ و حرفای خشونت بارش تنم رو میلرزوند ولی کثا*فت بودنش کمتر از جیکوب بود...
با جدیتی که کمتر در خودم دیده بودم سر تا پاش رو ورنداز
کردم و گفتم
مری:جایی که لیاقتش رو دارم؟ و اونجا کجاست؟قصر شما ا؟
انگار حرف دلش بود.... لبخندی رو لبش اومد...مشاورش جلوتر اومد و گفت : سرور ما برای آسایش شما هرکاری میکنن... حتی جنگ...
دستم رو بلند کردم و با خشونت تمام توی صورت مشاور
جیکوب کوپیدم....صدای هینهای مختلفی از اینو و اونور به گوش رسید و بعد نگاههای زیادی بهمون خیره شدن
سکوت تو سالن به راه افتاده بود و فقط صدای ملایم
موزیک میومد...
و گفت
خدمتکار :بانوی من پادشاه اسپانیا میخوان شما رو ببینن.....
انتظارش رو داشتم نگاهم رو روی پادشاه اسپانیا کشیدم که لبخند موقرانه ای روی لب داشت و با حس خاص والبته موشکافانه نگام میکرد. نفسم رو بیرون دادم و عادی و با جدیتی که شایسته یه بانو بود جلو رفتم... ژاکلین و خدمتکاره هم دنبالم راه افتادن جلوی پادشاه جوان اسپانیا و ایستادم احترام گذاشتم
مری:پادشاه اسپانیا مهمانی خوبیه امیدوارم شب خوبی داشته باشین..
با لبخند و عشق تعظیمی کرد و گفت
پادشاه اسپانیا:جیكوب.. لطفا جيكوب صدام کنین.. بله.. مهمونی زیباییه....
هه .. جيكوب... كثا*فت...
مری:امری با من داشتین؟
جیکوب: اینطور نگین بانوی من... مصاحبت کوچیکی رو
خواستم که باعث افتخارمه...
نگاش کردم کثا*فت زبون باز....خوبه شوهر دارم و این اینجوری دهن باز کرده ...نگاهی به اطرافش انداخت و بعد با صدای اروم تری گفت
جیکوب: هدف اصلی مصاحبت اطمینان از آرامش و سلامتی
شماست.... به هر حال من هم با این قوانین و اوضاع آشنایی
دارم.... میدونم یه بانوی جوان بدون حتی یک نگهبان توی یه
کشور غریبه یعنی چی...
نگاهم رو روی تهیونگ کشیدم پایینن تختش ایستاده بود و مشکوک داشت نگاهم میکرد و در کنارش نفسم تنگ شد
در کنارش دختر جوان و زیبایی ایستاده بود. نمیدونم چرا دلم گرفت ولی سریع به خودم نهیب زدم
نه.. تهیونگ زن باره نیست. مسلما یک مهمانه
جیکوب: از هیچ چیز نترسین بانو.. فقط کافیه به من بگین... اونوقت کاری میکنم که در عرض یک روز به جایی بیاین که لیاقتش رو دارین
و دستم رو گرفت...دندونام رو روی هم فشار دادم و باخشونت دستم رو از دستش بیرون کشیدم
درباره ز*ن بازگی ها و دخترهای رنگارنگ دور و برش زیاد
شنیده بودم0هر چند دختر کنار تهیونگ و حرفای خشونت بارش تنم رو میلرزوند ولی کثا*فت بودنش کمتر از جیکوب بود...
با جدیتی که کمتر در خودم دیده بودم سر تا پاش رو ورنداز
کردم و گفتم
مری:جایی که لیاقتش رو دارم؟ و اونجا کجاست؟قصر شما ا؟
انگار حرف دلش بود.... لبخندی رو لبش اومد...مشاورش جلوتر اومد و گفت : سرور ما برای آسایش شما هرکاری میکنن... حتی جنگ...
دستم رو بلند کردم و با خشونت تمام توی صورت مشاور
جیکوب کوپیدم....صدای هینهای مختلفی از اینو و اونور به گوش رسید و بعد نگاههای زیادی بهمون خیره شدن
سکوت تو سالن به راه افتاده بود و فقط صدای ملایم
موزیک میومد...
۵.۵k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.