ص بعد:من و امی و بابام و مامانم و الناز و حنانه نشسته بود
ص بعد:من و امی و بابام و مامانم و الناز و حنانه نشسته بودیم داشتیم صبحونه میخوردیم.الناز:«حمید من هنوزم مطمئن نیستم که تو کامل حالت خوب شده یا نه»حمید:«چند دفعه بگم الناز جان،حالم خوبه»من:«راستی عمو،امروز قراره بریم سینما،شما هم با ما میاین؟»-اوهوم،یکی از دوستامم میاد/-یس،مرسی،من سیرم میرم لباس بپوشم/بابا:«ولی هنوز چیزی نخوردی»مامان:«ولش کن براش لقمه گذاشتم میبره میخوره»امی:«منم سیر شدم دستتون درد نکنه»بابا:«توروخدا آقا حمید شما که چیزی نخوردین»-نه آخه اگه بیشتر از این بخورم معدم سنگینی میکنه،تا این حد کافیه خیلی چسبید ممنونم/مامان:«نوش جان»ص بعد:هممون وارد سینما شدیم.همه بچه های هفتم(ما)دویدیم داخل سینما.معلم زبان:«یواش یواش یواش نیدویین بچه ها آرومتر»تو ردیف ما همکلاسی های من به ترتیب از راست به چپ:من،یسنا،عسل،آتنا،آیلین و بقیه بچه های کلاس هفتم نشسته بودن.کنار منم امی و کنار امی هم آرشان نشسته بود.عسل:«وای من داستان این فیلمو میدونم اما میخوام دوباره ببینم خیلی باحاله😃»-خیله خب اسپویل نکن تا خودمون ببینیم/-وای خدا شروع شد!😃/-(یه لحظه به امی نگاه کردم)حالتون چطوره عمو؟/امی:«خوبم»-وایی من از وقتی که دیدم شما واقعا شـ.راب و الـ.کل خوردین واقعا شوکه شدم فکر کردم یه لحظه امداً خوردین که مثلا بگین ببخشیدا دور از جون معتادم و اینا که اصلانم این اتفاق نمیفـ...(یه لحظه همه رو دیدم که به ما خیره شده بودن)/آتنا:«شـ.راب و الـ.کل مصرف کردن؟؟؟😳»سلما از پشت صندلی اومد بالا:«میشه بگین هرکدوم چه طعمی بودن؟»
۲.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.