ص بعد:آقای دکتر سرمو زد امی تشکر کرد و دکتر رفت.النازم کن
ص بعد:آقای دکتر سرمو زد امی تشکر کرد و دکتر رفت.النازم کنارش نشسته بود.الناز:«بهتری؟»-والا فعلا به بدنم نرسیده که بفهمم اثر کرد یا نه/-نه،حال الانتو میپرسم،میگم بهتری؟حالت تهوع که نداری؟/-نه نه،بهترم/-هی بهت میگم بیا سرم بزن گوش نمیکنی،الان میبینی چقدر حالتو بهتر میکنه/-والا هنوز که اثرشو ندیدیم/-به قول خودت به دنت نرسیده از کجا بفهمی اثر کرد هه هه دیدی حرف خودتو به خودت برگردوندما/-هر هر خیلی خنده دار بود مثلا،دارم از تب میسوزم بعد این خانوم داره واسمون جوک تعریف میکنه/-تب؟مگه تب داری؟/-نمیدونم بدنم که درد میکنه/-چیزیت نیست توهم میزنی،فردا رو هم بمون ببینیم حالت چطور میشه/-اصلا و ابدا فردا رو باید برم ماموریت دارم/-با این وضعت حمید؟من کاری ندارم،که بری و بازم بالا بیاری با من نیست بیای بغض کنی و گریه کنی/-چرا منت میزاری من مگه حالم چشه،خوبِ خوب شدم/-اونم فردا معلوم میشه/-آخه من چجوری میتونم ماموریتو کنسل کنم الناز جانم؟/-وا،جونت که مهم تر از ماموریته،رییسم که دیده در چه حالی،بعدشم مگه نمیگی خودش بهت مرخصی داد؟میمونی خوب میشی دیگه،راستی،دکتر برات آزمایش نوشت،سرمت که تموم شد برو سریع ازمایش بده بیا/-نمیخواد بابا/-حمید نه از بیخیالیت نه از نگرانیت،ممکنه خطرناک باشه،برو یه آزمایش خون و ادرار بده بیا بریم خونه دیگه/-حالا اونقدرام که میگی نگران نیستم چیزیمم نیست/-گفتم دیگه مشخص میشه،همین که گفتم/-بابا...تنبلیم میاد توروخدا،خوابمم میاد/-خب من چی میگم سرم و آزمایشاتو بده بریم دیگه/-باشه باشه...حوصله بحث ندارم تو هم هی کشش میدی
۳.۱k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.