رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت۱۵
با خوردن نور ب چشمام با هزار خواهشو تمنا ک جای آلارا باشم چشمامو باز کردم و با دیدن جکی ک روی شکمم دراز کشیده بود محکم تو بغلم گرفتم و فشردمش ک صداش در اومد با شنیدن صدای غیر از صدای جکی ب میز کنار تخت نگاه کردم صدای زنگ خوردن گوشی بود لبخند تلخی روی لبام اومد من با اینکه خانواده مرفه ای داشتم ولی ب لطف بهونه های عجوزه گوشی نداشتم
روی تماس سبزع کشیدم ک صدای مانلی بخش شد
-دلی من دارم میام دنبالت تا ی ربع دیگع بیا پایین
وبعد قطع کرد
-دلی فراموش نکن وقتی وارد دانشگاه شدیم تو آلارایی ن دلژین
راستی دیشب با مادرت حرف زدی؟
-آرع قبول کرد مانلی انقدر مادرت مادرت نکن اون مادر من نیست مادر آلاراست
-اگع میخواست مادر آلارا باشع پس چرا الان مادرع توع؟دلی خواست خداست ک تو ی روزی طمع مادر داشتنو تجربه کنی
-میترسم مانلی درکم کن میترسم وقتی صبح بلند میشم دیگع پیشم نباشه نمیدونی دیشب با چ ترسی خوابیدم
مانلی چیزی نگفت و فقط با ناراحتی نگام کرد
وارد کلاس شدیم اینطور ک مانلی میگفت آلارا دانشگاه دولتی درس میخونه حتا دارشت واسع بورس هم تمام تلاششو میکرد
خواستم روی صندلی بشینم ک با شنیدن اسم آلارا سرمو ب سمت شخص برگردوندم دختر جلف ک خودشو با دفتر نقاشی اشتباه گرفته بود
-آلارا شنیدم عشق نوجونیت پر کشیده
با تعجب ب مانلی نگاه کردم ک از عصبانیت سرخ شدع بود
مانلی:اون دوتا خیلی وقت بود پرکشیده بودن چ چند سال قبل چ دیشب تازه فکر نکنم ب تو ربطی داشتع باشع!
دخترع جلف:ب هر حال من خواستم بگم ماشالا آلارا بد سلیقه هم نیستی دست گذاشتی روی پیمان
- معلومه دلت خونه ک یکیش توی تور تو نیفتاده ولی خب حق میدم تو رو با بوم نقاشی اشتباه بگیرن
صدای خنده بچه ها بلند شد دخترع از جاش بلند شد و همینطور ک از اتاق بیرون میرفت گفت:تو اصلا لیاقت آدینو نداشتی
وبعد رفت ب مانلی نگاه کردم ک دستمو گرفتو روی صندلی نشوندوگفت:
-آدین فرهمند تنها پسر آرش فرهمند یکی از پولداری تهران میشع گفت آدین اولین پسری بود ک آلارا باهاش دوست شدع بود اونم بخاطر تفریح اون موقع آلارا برام تعریف کرده بود ک آدین هم فقط بخاطر تفریح و یجورای خواست ب رفقاش نشون بدع ک چ دوست دختری دارع آلارا هم فقط واسع پوز دادن ب بچه ها باهاش بودع آخع آدین با هیچکس نبود خلاصه چند وقت عین رفیق باهم بودن و بعد جدا شدن
(اینم برای دوستانی ک خواستن رمان همزاد رو هم بیارم تو رمان)
-پس منظورت راجب اون دوتا پر کشیدع بودن چ چند سال قبل
-چ دیشب، آخع دیشب خبر ازدواج پسر آرش فرهمند پخش شدع بود و اینطور ک شنیدم پدر بزرگ آدین ب اجبار خودش نامزدشون کرد ولی الان خیلی همو دوست دارن ایشالا خوشبخت بشن
خواستم سوال دیگه ای بپرسم ک استاد وارد کلاس شد
پارت۱۵
با خوردن نور ب چشمام با هزار خواهشو تمنا ک جای آلارا باشم چشمامو باز کردم و با دیدن جکی ک روی شکمم دراز کشیده بود محکم تو بغلم گرفتم و فشردمش ک صداش در اومد با شنیدن صدای غیر از صدای جکی ب میز کنار تخت نگاه کردم صدای زنگ خوردن گوشی بود لبخند تلخی روی لبام اومد من با اینکه خانواده مرفه ای داشتم ولی ب لطف بهونه های عجوزه گوشی نداشتم
روی تماس سبزع کشیدم ک صدای مانلی بخش شد
-دلی من دارم میام دنبالت تا ی ربع دیگع بیا پایین
وبعد قطع کرد
-دلی فراموش نکن وقتی وارد دانشگاه شدیم تو آلارایی ن دلژین
راستی دیشب با مادرت حرف زدی؟
-آرع قبول کرد مانلی انقدر مادرت مادرت نکن اون مادر من نیست مادر آلاراست
-اگع میخواست مادر آلارا باشع پس چرا الان مادرع توع؟دلی خواست خداست ک تو ی روزی طمع مادر داشتنو تجربه کنی
-میترسم مانلی درکم کن میترسم وقتی صبح بلند میشم دیگع پیشم نباشه نمیدونی دیشب با چ ترسی خوابیدم
مانلی چیزی نگفت و فقط با ناراحتی نگام کرد
وارد کلاس شدیم اینطور ک مانلی میگفت آلارا دانشگاه دولتی درس میخونه حتا دارشت واسع بورس هم تمام تلاششو میکرد
خواستم روی صندلی بشینم ک با شنیدن اسم آلارا سرمو ب سمت شخص برگردوندم دختر جلف ک خودشو با دفتر نقاشی اشتباه گرفته بود
-آلارا شنیدم عشق نوجونیت پر کشیده
با تعجب ب مانلی نگاه کردم ک از عصبانیت سرخ شدع بود
مانلی:اون دوتا خیلی وقت بود پرکشیده بودن چ چند سال قبل چ دیشب تازه فکر نکنم ب تو ربطی داشتع باشع!
دخترع جلف:ب هر حال من خواستم بگم ماشالا آلارا بد سلیقه هم نیستی دست گذاشتی روی پیمان
- معلومه دلت خونه ک یکیش توی تور تو نیفتاده ولی خب حق میدم تو رو با بوم نقاشی اشتباه بگیرن
صدای خنده بچه ها بلند شد دخترع از جاش بلند شد و همینطور ک از اتاق بیرون میرفت گفت:تو اصلا لیاقت آدینو نداشتی
وبعد رفت ب مانلی نگاه کردم ک دستمو گرفتو روی صندلی نشوندوگفت:
-آدین فرهمند تنها پسر آرش فرهمند یکی از پولداری تهران میشع گفت آدین اولین پسری بود ک آلارا باهاش دوست شدع بود اونم بخاطر تفریح اون موقع آلارا برام تعریف کرده بود ک آدین هم فقط بخاطر تفریح و یجورای خواست ب رفقاش نشون بدع ک چ دوست دختری دارع آلارا هم فقط واسع پوز دادن ب بچه ها باهاش بودع آخع آدین با هیچکس نبود خلاصه چند وقت عین رفیق باهم بودن و بعد جدا شدن
(اینم برای دوستانی ک خواستن رمان همزاد رو هم بیارم تو رمان)
-پس منظورت راجب اون دوتا پر کشیدع بودن چ چند سال قبل
-چ دیشب، آخع دیشب خبر ازدواج پسر آرش فرهمند پخش شدع بود و اینطور ک شنیدم پدر بزرگ آدین ب اجبار خودش نامزدشون کرد ولی الان خیلی همو دوست دارن ایشالا خوشبخت بشن
خواستم سوال دیگه ای بپرسم ک استاد وارد کلاس شد
۲۳.۲k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.