رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_بیست
«پارمیس میدونی چیکار کنی»
نمیدونستم چه خبره
ک پارمیس خودش جوابم رو داد
*قراره باهم عقد کنیم
_پدر مگ قرار نبود با سارا...
نذاشت ادامه بدم
«سارا زن دومت میشه پارمیس زن اول»
*خوب نیس شایان؟ همیشه دوست داشتی بیشتر پیشروی کنی
میتونیم هرشب باهم بخوابیم کنار هم زندگی کنیم و بچه دار شیم
سارا هم فقط زنت میشه و بعد پیش پدرت کار میکنه و ما میتونیم باهم زندگی کنیم
میدونستم پدرم فقط میخواد کنترلم کنه با پارمیس میدونه دوسش دارم
_باید زودتر بهم میگفتید
«رو حرف من حرف نزن همین امشب عاقد میاد محرم شید ک راحت تر باشید به سارا هم چیزی فعلا نگو»
نفس عمیقی کشیدم
پارمیس اومد خودشو چسبوند بهم و دستشو حلقه کرد دور گردنم
منم همراهیش کرم و دستمو دور کمرش حلقه کردم و به چشم های خاکستریش نگاه کردم
_چشمات جور دیگه ای قشنگه
حرفی نزد و خنده خماری کرد
#پدر_شایان
همین حرکتش جواب بله ش رو میداد شایان نباید عاشق سارا بشه
از زیر زمین بیرون رفتم
_پارسا_ قربان چیشد قبول کردن؟
_آره تو برو سراغ سارا اسم و فامیلشو درست کن
*اسم شون رو...
نذاشتم ادامه بده و لب زدم
_هانا (به معنای فریاد_نفس_امید)
*چشم
#شایان
پرتش کردم رو تخت
ولی کار دیگ ای نکردم ک لب زد
*چیشد؟ شایان زدی حسمو پروندی بعد از یک سال بلاخره...
نذاشتم حرفشو کامل کنه و دستمو به عنوان ساکت گرفتم جلو دهنش
_میخوام نگهت دارم برا امشب ک عقد کردیم
دیگ لازم نیس انقدر از هم فاصله بگیریم
سری از خوشحالی تکون داد
خب دوزتان امروز کلی پارت داریم و چندتا پارت دیگ یکم... چیزه
آیدی یه کانالو میدم اونجا میزارم امروز تا پارت ۲۳ داریم.
لایکا بیشتر باشه زودتر پارتارو میزارم.
«پارمیس میدونی چیکار کنی»
نمیدونستم چه خبره
ک پارمیس خودش جوابم رو داد
*قراره باهم عقد کنیم
_پدر مگ قرار نبود با سارا...
نذاشت ادامه بدم
«سارا زن دومت میشه پارمیس زن اول»
*خوب نیس شایان؟ همیشه دوست داشتی بیشتر پیشروی کنی
میتونیم هرشب باهم بخوابیم کنار هم زندگی کنیم و بچه دار شیم
سارا هم فقط زنت میشه و بعد پیش پدرت کار میکنه و ما میتونیم باهم زندگی کنیم
میدونستم پدرم فقط میخواد کنترلم کنه با پارمیس میدونه دوسش دارم
_باید زودتر بهم میگفتید
«رو حرف من حرف نزن همین امشب عاقد میاد محرم شید ک راحت تر باشید به سارا هم چیزی فعلا نگو»
نفس عمیقی کشیدم
پارمیس اومد خودشو چسبوند بهم و دستشو حلقه کرد دور گردنم
منم همراهیش کرم و دستمو دور کمرش حلقه کردم و به چشم های خاکستریش نگاه کردم
_چشمات جور دیگه ای قشنگه
حرفی نزد و خنده خماری کرد
#پدر_شایان
همین حرکتش جواب بله ش رو میداد شایان نباید عاشق سارا بشه
از زیر زمین بیرون رفتم
_پارسا_ قربان چیشد قبول کردن؟
_آره تو برو سراغ سارا اسم و فامیلشو درست کن
*اسم شون رو...
نذاشتم ادامه بده و لب زدم
_هانا (به معنای فریاد_نفس_امید)
*چشم
#شایان
پرتش کردم رو تخت
ولی کار دیگ ای نکردم ک لب زد
*چیشد؟ شایان زدی حسمو پروندی بعد از یک سال بلاخره...
نذاشتم حرفشو کامل کنه و دستمو به عنوان ساکت گرفتم جلو دهنش
_میخوام نگهت دارم برا امشب ک عقد کردیم
دیگ لازم نیس انقدر از هم فاصله بگیریم
سری از خوشحالی تکون داد
خب دوزتان امروز کلی پارت داریم و چندتا پارت دیگ یکم... چیزه
آیدی یه کانالو میدم اونجا میزارم امروز تا پارت ۲۳ داریم.
لایکا بیشتر باشه زودتر پارتارو میزارم.
۵.۶k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.