پارت

پارت ۴۳

ویو کلارا

وقتی میدم اون دو نفر دارن
دعوا میکنن سریع دوییدم رفتم تو اتاق ات

کلارا: ات.. ات بیدار شو
ات: هوم چی شوده
کلارا: ارباب کوچیک اینجاست
ات: چی
کلارا: و الان داره با پدرش دعوا میکنن

ویو ات

با کلارا رفتم پایین
از پشت دیوار یواشکی داشتم نگاه میکردم
داشتم به دعواشون گوش میکردم
خندمون گرفته بود ولی سعی کردیم
جلوی خنده هامون رو بگیریم

جئون: بیا بشین
جونگکوک: واسه مسخره بازیات وقت ندارم
جونگکوک: ات کجاست

ویو جونگکوک

داشتم با این مرتیکه بحث میکردم که صدای
خنده یه نفری رو شنیدم
که از پشت دیوار میومد
که فهمیدم ات با یه نفر دیگه پشت دیوار هستش رفتم سمت دیوار

کلارا: بهتره فرار کنی... اروم....

ات شروع کرد به دوییدم جونگکوک هم داشت
به سمت ات میرفت و شروع کرد به دوییدن
که یه دفعه صدای شلیک گلوله رو شنید
ات همونجایی که بود وایساد روی زمین نشست و دستاشو روی گوشش گذاشته بود بدنش از ترس زیاد میلرزید
دیدگاه ها (۶)

پارت ۴۴برگشتم دیدم اون عوضی یه شلیک هوایی زده بود جونگکوک: م...

پارت ۴۵ویو جونگکوک داشتم رانندگی میکردم که چشم به ات نگاه کر...

پارت ۴۲جونگکوک: خودم رانندگی میکنمجین وو: بله جونگکوک سوار م...

خودم مبصر ابخوری بودم 🤣

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 2 " ویو هانا : اسمش ت...

دوست پسر دمدمی مزاج

سناریو از اسرافیل پایانی پارت دو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط