رمان سنگ قلب مغرور
رمان سنگ قلب مغرور
پارت ۳
چرا هنوز زنده ام؟چرا هنوز نفس میکشم؟ چرااا؟
اره چکید.بلاخره قطره اشکی که هرروز سهمیه این ایینه و اتاقه غلت خورد از چشمام افتاد.
حالا اروم شدم حالا باید بگم خداجون شکرت.تو ازم همه زندگیمو گرفتی ولی خودتو نمیتونی ازم بگیری. پس هنوزم میخندم. میگم عاشقتم.
از اون حال و هوا اومدم بیرون و اماده شدم شروع به شونه کردنه موهام کردم بعد همشونو با کش بالای سرم بستم و بایه گیره فیکسشون کردم .
شلوار و مانتوم که روی تخت گذاشته بودمو پوشیدم
و با یه شال مشکی نخی تیپمو کامل کردم.
دست اخرم برای اینکه ثابت بشه دخترم و بی ارایش امکان نداره بیرون برم یه رژ اناری مایل به قرمز که همرنگ لبام بود کمرنگ روی لبم کشیدم .به جاش خودمو توی ادکلنم خفه کردم.
عاشق شیک پوشیدن و شیک بودن بودم ولی افراطو دوست نداشتم . برا همین زیاد از حد پیش نمیرفتم .
از خونه اومدم بیرون از خونه ای که یکسال پیش خریدم . من مهرا عظیمی هستم .۲۲ ساله اصالتا مال استان سمنان ولی بخاطر شغل پدرم در شمال مجبور به زندگی شدیم.سه سال پیش که خانوادمو از دست دادم داغون شدم. شش ماه افسردگی شدید داشتم ولی بلاخره تونستم خودمو پیدا کنم و برای برگشتن به زندگی تلاش کردم.لیسانس معماری داشتم.چون یه سال دبیستانو جهشی خونده بودمو یکسالم توی راهنمایی. زودتر از همکلاسیاهای دیگم وارد دانشگاه شدم و بعد از اتمام سریع کارشناسی ارشد قبول شدم.
الان هم دانشجوی ترم دومم . وقتی تهران قبول شدم خیلی خوشحال شدم چون باید کم کم زندگی جدیدیو شروع کنم.
پارت ۳
چرا هنوز زنده ام؟چرا هنوز نفس میکشم؟ چرااا؟
اره چکید.بلاخره قطره اشکی که هرروز سهمیه این ایینه و اتاقه غلت خورد از چشمام افتاد.
حالا اروم شدم حالا باید بگم خداجون شکرت.تو ازم همه زندگیمو گرفتی ولی خودتو نمیتونی ازم بگیری. پس هنوزم میخندم. میگم عاشقتم.
از اون حال و هوا اومدم بیرون و اماده شدم شروع به شونه کردنه موهام کردم بعد همشونو با کش بالای سرم بستم و بایه گیره فیکسشون کردم .
شلوار و مانتوم که روی تخت گذاشته بودمو پوشیدم
و با یه شال مشکی نخی تیپمو کامل کردم.
دست اخرم برای اینکه ثابت بشه دخترم و بی ارایش امکان نداره بیرون برم یه رژ اناری مایل به قرمز که همرنگ لبام بود کمرنگ روی لبم کشیدم .به جاش خودمو توی ادکلنم خفه کردم.
عاشق شیک پوشیدن و شیک بودن بودم ولی افراطو دوست نداشتم . برا همین زیاد از حد پیش نمیرفتم .
از خونه اومدم بیرون از خونه ای که یکسال پیش خریدم . من مهرا عظیمی هستم .۲۲ ساله اصالتا مال استان سمنان ولی بخاطر شغل پدرم در شمال مجبور به زندگی شدیم.سه سال پیش که خانوادمو از دست دادم داغون شدم. شش ماه افسردگی شدید داشتم ولی بلاخره تونستم خودمو پیدا کنم و برای برگشتن به زندگی تلاش کردم.لیسانس معماری داشتم.چون یه سال دبیستانو جهشی خونده بودمو یکسالم توی راهنمایی. زودتر از همکلاسیاهای دیگم وارد دانشگاه شدم و بعد از اتمام سریع کارشناسی ارشد قبول شدم.
الان هم دانشجوی ترم دومم . وقتی تهران قبول شدم خیلی خوشحال شدم چون باید کم کم زندگی جدیدیو شروع کنم.
۶.۰k
۰۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.